2014-05-06، 11:03
سلام .امروز از یکی از اعضای خانواده که خیلی هم دوستش دارم بد جور رنجش گرفتم خودشم خبر نداره بخاطرهمین تا ظهر حال خوبی نداشتم.عصری داشتم فقط برای امروزو (16اردیببهشت)میخوندم که خیلی کمکم کرد.نوشته بودزندگیو سخت نگیریدوبا یه لطیفه خوش باشیدو سعی کنید کمی تفریح کنید.منم همین متنو بایه لطیفه برا راهنمام فرستادم .نیمساعت نشدکه راهنمای راهنمام برای اولین بار بمن زنگ زدو بدون اینکه از حال واحساس امروز من با خبر باشه بمن پیشنهاددادکه با هم به تفریح بریم منم پذیرفتم و رفتم خیلی حالم خوب شد بعد که برگشتم خونه نشستم پشت کامپیوتر وهمین حالو احساسو نوشتم که تواین حال بودم که یه اتفاق دیگه افتاد دیدم کسی که از ش رنجش گرفتم پشت سرم ایستاده وداره نوشته منو میخونه حالا نمی دونم علت رنجشمو که توی عمرم تا بحال اینطور حالمو بد نکرده بود بهش بگم یانه؟ازتون میخام برام دعاکنیدتا با این موضوع کنار بیام وازخدا میخوام یه صبر و ارامش در کنار یه راهکار درست بمن بده چرا که دارم یاذ میگیرم همه چیزو همه کارمو به خدا ی بزرگ بسپارم.ممنونم. تاریخ سه شنبه 16 اردیبهشت
الهی بینایی ده که در چاه نیفتیم...