2014-07-22، 07:02
بله من بدلیل لطماتی که در زندگی خورده وبه دیگران زدم دردرجه اول بخاطر رهایی خودم ازبند درون وهمچنین تکرارگذشته درذهنم بطوردائم دلم میخواست که خیلی صادقانه دفتر گذشته راببندم وبتوانم حداقل آینه ای که درآن خودم را روزانه می بینم شفاف کنم تا چهره واقعی خودم رادوباره دوست داشتنی ببینم دلم نمیخواست دیگه ترس از قضاوت داشته باشم لرزان قدم برداشتم من باصداقت همه چیزراگفتم حتی باتصور اینکه شاید دوباره قضاوت بشم ولی برام مهم نبود چون کسی که قضاوت میکنه مثل من هنوز درگیره مهم این بود که این اشتباهات را غیراز خودم باراهنمایم و خدا بااینکه به زندگی من اشراف داشت ولی از زبان خودم باقبول مسئولیت می شنیدواین برایم شیرین بود برایم بارمثبت خیلی بالایی داشت کسی که میخواهد به تواضع برسد ریسک همه چیز را میکند منهم کردم دیگه برای مهم نبود که راجع به من چه فکری بشه ٬ آیا کسی به من اهمیت بده ازطرف دیگران مورد محبت قراربگیرم یانگیرم من خداراداشتم بااو که آشنا شدم رفتم تودل ترسهام نه اینکه اصلا نمیترسم ولی اگه هم بترسم کوتاه مدت هست چون چترش روی سرم هست امروز میتونم باشجاعت باتمام سختیهای راه برام آرامش ٬ عشق پذیرش خودم در هرزمان و باهراشتباه ویافتن نیمه گم شده ام را به ارمغان آورد اون شادی که از این مسیر بدست آوردم باهیچ چیز تو دنیا عوض نمیکنم .