2013-10-11، 03:43
برداشت قدم ۶
بعد از طی مسیر تا به اینجا لازم است کارهایی را انجام بدم که به مسیر قبلی بر نگردم وباز مثل قدم یک باید دنبال حل معمای بعدی در زندگیم بگردم .اولین شرطش هم این بود که باید پیدا کنم چرا علیرغم میل باطنی وتحمل درد ورنج حاصل از عملکرد گذشته باز همان کارها را انجام میدادم.باز متوجه شدم که باور غلط واحساس پوچی وبی ارزشی باعث میشد که همیشه عملکرد دیگران را زیر زره بین بگذارم و از همه مهمتر در تمام مسائل حق را بجانب خودم بدانم. متوجه شدم بهتراست بیشتر به خودم واعمال خودم توجه کنم.تجربه شخصی من در این قدم این بود که بعد از لیست کردن نقص هایم.خیلی احساس بدی را تجربه کردم فکرکردم باید حتما چند روزی برم یک جای خلوت وکلک این نقص ها را بکنم .با همین فکر صبح زود بدون اینکه به خانواده چیزی بگم یک پتو وبالش در صندوق عقب ماشینم گذاشتم وبه طرف خارج شهر حرکت کردم .دربین راه بخودم گفتم قراره چند روزی خارج شهر باشم وجلسه هم درانجا نیست پس بهتره حرکت صبح را برم .وقتی درب جلسه رسیدم بعنوان گرداننده به من خدمت دادند. احساسم وقصدم را مشارکت کردم .دربین جلسه عضوی از قدم یک واقرار به عجز مشارکت کرد پیام خدا به من داده شد متوجه شدم که من کاره ای نیستم وقرار است خداوند چون گذشته امور را مدیریت کنه بعد از جلسه یک ظرف اش خریدم وبه خانه برگشتم وجای شما خالی اش با نان داغ در کنار همسرم صبحانه باعشقی خوردم.تازه فهمیدم تنها کار من اقرار وپذیرش است وباید مثل قدم یک بپذیرم که من عاجز هستم همین وبس.
بعد از طی مسیر تا به اینجا لازم است کارهایی را انجام بدم که به مسیر قبلی بر نگردم وباز مثل قدم یک باید دنبال حل معمای بعدی در زندگیم بگردم .اولین شرطش هم این بود که باید پیدا کنم چرا علیرغم میل باطنی وتحمل درد ورنج حاصل از عملکرد گذشته باز همان کارها را انجام میدادم.باز متوجه شدم که باور غلط واحساس پوچی وبی ارزشی باعث میشد که همیشه عملکرد دیگران را زیر زره بین بگذارم و از همه مهمتر در تمام مسائل حق را بجانب خودم بدانم. متوجه شدم بهتراست بیشتر به خودم واعمال خودم توجه کنم.تجربه شخصی من در این قدم این بود که بعد از لیست کردن نقص هایم.خیلی احساس بدی را تجربه کردم فکرکردم باید حتما چند روزی برم یک جای خلوت وکلک این نقص ها را بکنم .با همین فکر صبح زود بدون اینکه به خانواده چیزی بگم یک پتو وبالش در صندوق عقب ماشینم گذاشتم وبه طرف خارج شهر حرکت کردم .دربین راه بخودم گفتم قراره چند روزی خارج شهر باشم وجلسه هم درانجا نیست پس بهتره حرکت صبح را برم .وقتی درب جلسه رسیدم بعنوان گرداننده به من خدمت دادند. احساسم وقصدم را مشارکت کردم .دربین جلسه عضوی از قدم یک واقرار به عجز مشارکت کرد پیام خدا به من داده شد متوجه شدم که من کاره ای نیستم وقرار است خداوند چون گذشته امور را مدیریت کنه بعد از جلسه یک ظرف اش خریدم وبه خانه برگشتم وجای شما خالی اش با نان داغ در کنار همسرم صبحانه باعشقی خوردم.تازه فهمیدم تنها کار من اقرار وپذیرش است وباید مثل قدم یک بپذیرم که من عاجز هستم همین وبس.
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه