2014-09-10، 08:52
فقط یک گفتگو با خدا
بهتره بگم :یک شکرگذاری
از خدا...
بهتره بگم :یک شکرگذاری
از خدا...
امشب با تمام وجودم از اعماق قلبم
سیاهی شب رو در اغوش میگیرم
سیاهی شب رو در اغوش میگیرم
چه شب تاریک سیاهی
و سکوت برهمه جا حکمفرماست
سیاهی شب
و سکوتش را دوستدارم
چون دقیقا منو به غار تنهایم
راهنمایی میکنه
خلوتگاه خودم تا یه نگاهی به درون خودم بندازم..
وقتی نگاه میکنم به گذشته ی خودم تازه متوجه میشم فقط فقط یک معجزه بود...
چه زود فراموش کردم
وچقدر قدر نشناسم
یادم رفته که من یک عمریفلج بودم و قدرت راه رفتن هم نداشتم
بیهوش بودم
کور بودم
قدرت اب خوردن ٬نفس کشیدن را هم نداشتمﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻼﺻﻪ میکردند
ﻣﯽﺷدﻡ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ !...
ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ؛
ﺧﺸﺘﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ !
ﯾﺎ ﺳﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ !
ﯾﺎ ﻗﺪﺭﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ...
ﻭ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﮔﻠﺪﺍﻥ !
ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻏﺒﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ !
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ؛
ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺷﺮﺍﻓﺖ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ...
ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ؛
ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ...
ﺩﯾﺪﻥ ...
ﺷﻨﯿﺪﻥ ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ...
راه رفتن...
و ﻣﻦ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮐ بودم ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ؛
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ...
ﺑﻪ ﺷﻮﺭﯾﺪﻥ ...
ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ...
ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ...
اماکیلومتر ها حرف دارم..ولی درسکوت رکورد همه را شکسته ام ....
من به قلبم قول دادم تنها وتنهاخودم به پایش بسوزم...
خدایا منو ببخش که فراموشت کردم...
خدایا به پاس تمام محبتهایی که تا این لحظه بمن کردی
شکرگذارتم
گاهی اگر فراموشت میکنم
بگذار بروی کوچکی من
چرا که تو بزرگ هستی بزرگوار....
خدایا
تشکر میکنم از تو
چون هستی و وجود داری
و من را همیشه در اغوش گرمت پناه دادی..
پروردگارا
شکرت میکنم به خاطر تمام مشکلاتی که سر راهم هستش..
چرا که باعث میشه هر لحظه نام زیبایت به لبانم بنشینه و ازت درخواست کمک کنم...
بازم ممنونم که هستی و با حضورت در کنارم بمن ارامش میدی
و منو تنها نمیزاری...
عاشقانه تو تنها کسی هستی
که عاشقش هستم
پس منو تنها بحال خودم نگذار
که بی تو هیچم....
و سکوت برهمه جا حکمفرماست
سیاهی شب
و سکوتش را دوستدارم
چون دقیقا منو به غار تنهایم
راهنمایی میکنه
خلوتگاه خودم تا یه نگاهی به درون خودم بندازم..
وقتی نگاه میکنم به گذشته ی خودم تازه متوجه میشم فقط فقط یک معجزه بود...
چه زود فراموش کردم
وچقدر قدر نشناسم
یادم رفته که من یک عمریفلج بودم و قدرت راه رفتن هم نداشتم
بیهوش بودم
کور بودم
قدرت اب خوردن ٬نفس کشیدن را هم نداشتمﺳﺮ ﺗﺎ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺧﻼﺻﻪ میکردند
ﻣﯽﺷدﻡ ﻣﺸﺘﯽ ﺧﺎﮎ !...
ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ؛
ﺧﺸﺘﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﺩﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ !
ﯾﺎ ﺳﻨﮕﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﺎﻥ ﯾﮏ ﮐﻮﻩ !
ﯾﺎ ﻗﺪﺭﯼ ﺳﻨﮕﺮﯾﺰﻩ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﻗﯿﺎﻧﻮﺱ ...
ﻭ ﯾﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺎﮐﯽ ﺍﺯ ﮔﻠﺪﺍﻥ !
ﯾﺎ ﺣﺘﯽ ﻏﺒﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﭘﻨﺠﺮﻩ !
ﺍﻣﺎ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﮔﺰﯾﺪ ﺑﺮﺍﯼ؛
ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺷﺮﺍﻓﺖ ...
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴﺖ ...
ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩ ﺑﻪ؛
ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ...
ﺩﯾﺪﻥ ...
ﺷﻨﯿﺪﻥ ...
ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ ...
راه رفتن...
و ﻣﻦ ﻣﺸﺘﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮐ بودم ﮐﻪ ﺧﺪﺍﯾﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ؛
ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻭ ﺗﻐﯿﯿﺮ ...
ﺑﻪ ﺷﻮﺭﯾﺪﻥ ...
ﺑﻪ ﻋﺸﻖ ...
ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﻗﺪﺭ ﻧﺪﺍﻧﻢ ...
اماکیلومتر ها حرف دارم..ولی درسکوت رکورد همه را شکسته ام ....
من به قلبم قول دادم تنها وتنهاخودم به پایش بسوزم...
خدایا منو ببخش که فراموشت کردم...
خدایا به پاس تمام محبتهایی که تا این لحظه بمن کردی
شکرگذارتم
گاهی اگر فراموشت میکنم
بگذار بروی کوچکی من
چرا که تو بزرگ هستی بزرگوار....
خدایا
تشکر میکنم از تو
چون هستی و وجود داری
و من را همیشه در اغوش گرمت پناه دادی..
پروردگارا
شکرت میکنم به خاطر تمام مشکلاتی که سر راهم هستش..
چرا که باعث میشه هر لحظه نام زیبایت به لبانم بنشینه و ازت درخواست کمک کنم...
بازم ممنونم که هستی و با حضورت در کنارم بمن ارامش میدی
و منو تنها نمیزاری...
عاشقانه تو تنها کسی هستی
که عاشقش هستم
پس منو تنها بحال خودم نگذار
که بی تو هیچم....
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق