2014-10-03، 10:02
ياد بگيريم قضاوت نکنيم.مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ سالهاش در قطار نشسته بود. در حالی کهمسافران در صندلیهای خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را بالذت لمس میکرد فریاد زد: پدر نگاه کن درختها حرکت میکنن. مرد مسن بالبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را میشنیدندو از پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار میکرد، متعجب شده بودند.ناگهان جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت میکنند.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کنباران میبارد، آب روی من چکید.زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوایپسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.امروز پسر من برای اولين بار تو زندگيش داره ميبينه.
زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند.باران شروع شد چند قطره روی دست مرد جوان چکید.او با لذت آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کنباران میبارد، آب روی من چکید.زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوایپسرتان پزشک مراجعه نمیکنید؟مرد مسن گفت: ما همین الان از بیمارستان بر میگردیم.امروز پسر من برای اولين بار تو زندگيش داره ميبينه.
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق