2014-10-06، 10:44
مامانم زنگ زده آتش نشانی که آقا توی انباری خونه ی ما یه مار هست .
من تعجب کردم .
هیچی اون بدبختا اومدن همه چیو زیرو رو کردن
وسایلو انداختن بیرون
آخر سر هیچی پیدا نکردن و رفتن ...
بهش میگم مامان مطمئنی مار دیدی؟
میگه : نه مامان جون میخواستم انباری رو خالی کنم دست تنها بودم حوصله هم نداشتم
میگه : نه مامان جون میخواستم انباری رو خالی کنم دست تنها بودم حوصله هم نداشتم
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق