2014-10-07، 05:30
اموزگار مي پرسه : بعد از اينكه حضرت يونس توسط نهنگ بلعيده شد ، چه اتفاقي افتاد ؟ دانش اموز ميگه : بعدش سازماني تشكيل شد به نام : يونس كو ؟ كه هنوز هم مقر ان در سازمان ملل موجود است .
مرد : اين لباسا چيه دوباره رفتي خريدي ؟
زن : آخه شيطون گولم زد ، گفت : بهم مياد ....
مرد : مگه نگفتم هر وقت شيطون داشت گولت ميزد ، بگو : دور شو ....دور شو ...
زن : گفتم ، ولي ميگفت از دور خيلي بيشتر بهت مياد ....
استاد سر كلاس داشت اسمها را ميخوند ...
بعد رسيد به اسم يه دختر به نام " بارانه "
پرسيد : حالا چرا بارانه ؟؟؟
دختر با عشوه گفت : آخه روز تولدم هوا باراني بوده ....
يهويي يكي از ته كلاس گفت : شانس آوردي آبجي كه آفتابي نبود وگرنه ميشدي ... آفتابه !!!...
مرد : اين لباسا چيه دوباره رفتي خريدي ؟
زن : آخه شيطون گولم زد ، گفت : بهم مياد ....
مرد : مگه نگفتم هر وقت شيطون داشت گولت ميزد ، بگو : دور شو ....دور شو ...
زن : گفتم ، ولي ميگفت از دور خيلي بيشتر بهت مياد ....
استاد سر كلاس داشت اسمها را ميخوند ...
بعد رسيد به اسم يه دختر به نام " بارانه "
پرسيد : حالا چرا بارانه ؟؟؟
دختر با عشوه گفت : آخه روز تولدم هوا باراني بوده ....
يهويي يكي از ته كلاس گفت : شانس آوردي آبجي كه آفتابي نبود وگرنه ميشدي ... آفتابه !!!...
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....