2014-10-20، 10:10
روزي فرشته مرگ به سراغ مردي رفت و گفت : امروز اخرين روز زندگي توست !!...
مرد: اما من اماده نيستم !!..
فرشته مرگ: امروز اسم تو ، اولين نفر در ليست من است ..
مرد: خوب پس بيا بنشين تا قبل از رفتن با هم قهوه بخوريم ... فرشته مرگ : حتما ...
مرد به فرشته قهوه داد و در قهوه ي او چند قرص خواب ريخت .. فرشته مرگ قهوه اش را خورد و به خواب عميقي فرو رفت ... مرد ليست او را برداشت و اسم خودش را از اول ليست خذف كرد و در آخر ليست قرار داد . هنگاميكه فرشته مرگ بيدار شد گفت : تو امروز با من خيلي مهربانن بودي ..
براي جبران مهرباني تو امروز كارم را از اخر ليست شروع ميكنم !!!.....
مرد: اما من اماده نيستم !!..
فرشته مرگ: امروز اسم تو ، اولين نفر در ليست من است ..
مرد: خوب پس بيا بنشين تا قبل از رفتن با هم قهوه بخوريم ... فرشته مرگ : حتما ...
مرد به فرشته قهوه داد و در قهوه ي او چند قرص خواب ريخت .. فرشته مرگ قهوه اش را خورد و به خواب عميقي فرو رفت ... مرد ليست او را برداشت و اسم خودش را از اول ليست خذف كرد و در آخر ليست قرار داد . هنگاميكه فرشته مرگ بيدار شد گفت : تو امروز با من خيلي مهربانن بودي ..
براي جبران مهرباني تو امروز كارم را از اخر ليست شروع ميكنم !!!.....
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....