2014-12-23، 09:45
من به مدت حدوداً سه سال به هر تخصصی که میشناختم و یا معرفی میکردند، مراجعه میکردم و آنها هم مرا وادار میکردند آزمایش خون و ادرار و مدفوع و حتی عکسبرداری ساده و رنگی و اسکن بگیرم. هرکدام با بُرد تخصصی خودشان مدتها من را معطل خودشان کردند و فقط هزینه بودکه پرداخت میکردم وداروهای مختلف ومسکن وروانگردانهای گوناگون میخوردم، هرروز عصبی تر ولاغرتر میشدم و هیچ نتیجه هم نگرفت. بقدری درد داشتم که خیلی کمتر به کار میرفتم و هرچه پس انداز داشتم را صرف این متخصصان کردم و هرروز خیلی ناامیدتر از روز قبل میشدم. خودم احساس میکردم که حتماً بیماری لاعلاج و سختی دارم که پزشکان به اینگونه با من رفتار میکنند. بقدری دچار بیچارگی شده بودم که هرکسی راه و روش درمانی سنتی و یا زیارت از اماکن زیارتی و داروهای سنتی و علفی و حتی سراغ دکتر نباتی ها میرفتم. احساس وجود بیماری سرطان به نوعی خودش را در وجودم اعلام حضور خود را نشان میداد و من هم در اثر ترس و استرس و افسردگی اختیاراتم رادر روابط خصوصی و اجتماعی و قابلیتها و وظایف ارتباط روحانی و معنوی خودم تحت تأثیر سرطان قرار داشتم و روز به روز اختیاراتم را بیشتر از قبل از دستم خارج شده بود و در اصل دچار آشفتگی در زندگیم شده بود...