2014-12-29، 01:53
يكي از زيباترين داستانهاي واقعي در روز اول سال تحصيلي ، خانم تامسون معلم كلاس پنجم دبستان وارد كلاس شد ..و پس از صحبتهاي اوليه مطابق معمول به دانش آموزان گفت : كه همه ي آنان را به يك اندازه دوست دارد. و فرقي بين انها قائل نيست .
البته او دروغ ميگفت و چنين چيزي امكان نداشت . محصوصا كه پسر كوچكي در رديف جلوي كلاسروي صندلي لم داده بود به نام "تدياستودارد" كه خانم تامسون چندان دل خوشي از او نداشت . تدي سال قبل نيز دانش آموز همين كلاس بود . او هميشه لباسهااي گثيف به تن دداشت و با بچه هاي ديگر نمي جوشيد .و به درسش هم نمي رسيد .
او واقعا دانش آموز نامرتبي بود و خانم تامسون از دست او بسيار ناراضي بود .وسرانجام هم به او نمره ي قبولي نداد و او را رفوزه كرد . امسال كه دوباره تدي در كلاس پنجم حضور مي يافت ، خانم تامسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلي سالهاي قبل او نگاهي بيندازد. تا شايد به علت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند كمكش كند .
معلم كلاس اول "تدي" در پرونده اش نوشته بود : تدي دانش آموز باهوش ، شاد و بااستعدادي است .تكاليف اش را خيلي خوب انجام ميدهد و رفتار خوبي دارد _ رضايت كامل" ...
معلم كلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود : تدي دانش اموز فوق العادهاي است ، همكلاسي هايش دوستش دارند . ولي او بخاطر بيماري درمان ناپذير مادرش كه در خانه بستري است دچار مشكل روحي است ...
معلم كلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود : مرگ مادر براي تدي گران تمام شده است ، او تمام تلاشش را براي درس خواندن ميكند . ولي پدرش به درس و مشق او علاقه اي ندارد . اگر شرايط محيطي او در خانه تغيير نكند او به زودي با مشكل روبرو خواهد شد.
معلم كلاس چهارم تدي در پرونده اش نوشته بود : تدي درس خواندن را رها كرده و علاقه اي به درس خواندن نشان نميدهد . دوستان زيادي ندارد و گاهي در كلاس خوابش مي برد.
خانم تامسون با مطالعه پرونده هاي تدي به مشكل او پي برد و از اينكه دير به فكر افتاده بود خود را نكوهش كرد تصادفا فرداي آن روز ، روز معلم بود و همه دانش آموزان هدايايي براي او اوردند هداياي بچه ها همه ددر كاغذ كادوهاي زيبا و نوارهاي رنگارنگ پيچيده شده بود. به جز هديه ي تدي كه داخل يك كاغذ معمولي و به شكل نامناسبي پسته بندي شده بود.
خانم تامسون هديه ها را سركلاس باز كرد ، وقتي بسته تدي را باز كرد يك دستبند كهنه كه چند نگين اش افتاده بود و يك شيشه عطر كه سه چهارمش مصرف شده بود ، در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاي كلاس شد . اما خانم تامسون فورا خنده ي بچه را قطع كرد و شروع به تعريف از زيبايي دستبند كرد. و سپس آن را همانجا به دست كرد و مقداري از آن عطر را نيز به خود زد ..تدي انروز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه ، مدتي بيرون مدرسه صبر كرد تا خانم تامسون از مدرسه خارج شد ...سپس نزد او رفت و به او گفت : خانم تامسون شما امروز بوي مادرم را ميداديد !!..خانم تامسون بعد از خدا حافظي از تدي داخل ماشين اش رفت و براي دقايقي طولاني گريه كرد .. از ان روز به بعد ، او ادم ديگري شد و در كنار تدريس خواندن ، نوشتن ، رياضيات و علوم ، به آموزش زندگي و عشق به همنوع به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اي نيز به تدي ميكرد .
بعد از مدتي تدي دوباره زنده شد . هرچه خانم تامسون او را بيشتر تشويق ميكرد او هم سريعتر پاسخ ميداد ، به سرعت او يكي از باهوش ترين بچه هاي كلاس شد و خانم تامسون با وجودي كه به دروغ گفته بود كه همه را به يك اندازه دوست دارد ف اما حالا تدي دانش اموز محبوبش شده بود . يكسال بعد خانم تامسون ياداشتي از تدي دريافت كرد،كه در ان نوشته شده بود شما بهترين معلمي هستيد كه من در عمرم داشته ام ...
شش سال بعد يادداشت ديگري از تدي به خانم تامسون رسيد ، او نوشته بود : كه دبيرستان را تمام كرده و شاگرد سوم شده است .و بازهم افزوده بود كه شما بهترين معلمي هيتيدكه در تمام عمرم داشته ام .
چهار سال بعد از ان خانم تامسون نامه ديگري دريافت كرد كه در ان تدي نوشته بود با وجودي كه روزگار سختي داشته است اما دانشگاه را رها نكرده است و بزودي از دانشگاه با رتبه عالي فارغ التحصيل ميشود و باز هم تاكيد كرده بود كه خانم تامسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است .
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اي ديگر رسيد ، اينبار تدي توضيح داده بود كه پس از دريافت ليسانس تصميم به ادامه تحصيل گرفته و باز هم خانم تامسون را بهترين و محبوب ترين معلم دوران زندگيش خطاب كرده بود . اما اين بار تدي در پايان نامه كمي طولاني تر شده بود "دكترتئودور استودارد"
ماجرا هنوز هم تمام نشده است بهار آن سال نامه ديگري رسيد ، تدي در اين نامه گفته بود كه با دختري اشنا شده و ميخواهد با او ازدواج كند، او توضيح داده بود كه پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامسون خواهش كرده بود اگر موافقت كند در مراسم كليسا كنارشان بنشيند . خانم تامسون بدون معطلي پذيرفت و حدس بزنيد چكار كرد ؟ او دستبند مادر تدي را به دست كرد و علاوه بر ان شيشه عطري كه تدي برايش اورده بود خريد و روز عروسي به خودش زد ..تدي وقتي در كليسا خانم تامسون را ديد او را به گرمي هرچه تمامتر در اغوش فشرد و در گوشش گفت : خانم تامسون از اينكه به من اعتماد كرديد از شما متشكرم . بخاطر اينكه باعث شديد من احساس كنم كه ادم مهمي هستم ، از شما متشكرم و از همه بالاتر بخاطر اينكه به من بمن نشان داديد كه ميتوانم تغيير كنم از شما متشكرم .
خانم تامسون كه اشك در چشم داشت در گوش او پاسخ داد "تدي تو اشتباه ميكني اين تو بودي كه بمن آموختي كه ميتوانم تغيير كنم . من قبل از ان روزي كه تو بيرون مدرسه با من صحبت كردي ، بلد نبودم چگونه تدريس كنم .
بد نيست بدانيد كه تدي استوارد هم اكنون در دانشگاه آيوااستاد برجسته پزشكي است و بخش سرطان دانشكده پزشكي نيز به نام او نامگذاري شده است.
همين امروز گرما بخش قلب يك نفر شويد .. وجود فرشته ها را باور كنيد و مطمئن باشيد كه محبت شما به خودتان باز خواهد گشت ...
البته او دروغ ميگفت و چنين چيزي امكان نداشت . محصوصا كه پسر كوچكي در رديف جلوي كلاسروي صندلي لم داده بود به نام "تدياستودارد" كه خانم تامسون چندان دل خوشي از او نداشت . تدي سال قبل نيز دانش آموز همين كلاس بود . او هميشه لباسهااي گثيف به تن دداشت و با بچه هاي ديگر نمي جوشيد .و به درسش هم نمي رسيد .
او واقعا دانش آموز نامرتبي بود و خانم تامسون از دست او بسيار ناراضي بود .وسرانجام هم به او نمره ي قبولي نداد و او را رفوزه كرد . امسال كه دوباره تدي در كلاس پنجم حضور مي يافت ، خانم تامسون تصميم گرفت به پرونده تحصيلي سالهاي قبل او نگاهي بيندازد. تا شايد به علت درس نخواندن او پي ببرد و بتواند كمكش كند .
معلم كلاس اول "تدي" در پرونده اش نوشته بود : تدي دانش آموز باهوش ، شاد و بااستعدادي است .تكاليف اش را خيلي خوب انجام ميدهد و رفتار خوبي دارد _ رضايت كامل" ...
معلم كلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود : تدي دانش اموز فوق العادهاي است ، همكلاسي هايش دوستش دارند . ولي او بخاطر بيماري درمان ناپذير مادرش كه در خانه بستري است دچار مشكل روحي است ...
معلم كلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود : مرگ مادر براي تدي گران تمام شده است ، او تمام تلاشش را براي درس خواندن ميكند . ولي پدرش به درس و مشق او علاقه اي ندارد . اگر شرايط محيطي او در خانه تغيير نكند او به زودي با مشكل روبرو خواهد شد.
معلم كلاس چهارم تدي در پرونده اش نوشته بود : تدي درس خواندن را رها كرده و علاقه اي به درس خواندن نشان نميدهد . دوستان زيادي ندارد و گاهي در كلاس خوابش مي برد.
خانم تامسون با مطالعه پرونده هاي تدي به مشكل او پي برد و از اينكه دير به فكر افتاده بود خود را نكوهش كرد تصادفا فرداي آن روز ، روز معلم بود و همه دانش آموزان هدايايي براي او اوردند هداياي بچه ها همه ددر كاغذ كادوهاي زيبا و نوارهاي رنگارنگ پيچيده شده بود. به جز هديه ي تدي كه داخل يك كاغذ معمولي و به شكل نامناسبي پسته بندي شده بود.
خانم تامسون هديه ها را سركلاس باز كرد ، وقتي بسته تدي را باز كرد يك دستبند كهنه كه چند نگين اش افتاده بود و يك شيشه عطر كه سه چهارمش مصرف شده بود ، در داخل آن بود. اين امر باعث خنده بچه هاي كلاس شد . اما خانم تامسون فورا خنده ي بچه را قطع كرد و شروع به تعريف از زيبايي دستبند كرد. و سپس آن را همانجا به دست كرد و مقداري از آن عطر را نيز به خود زد ..تدي انروز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه ، مدتي بيرون مدرسه صبر كرد تا خانم تامسون از مدرسه خارج شد ...سپس نزد او رفت و به او گفت : خانم تامسون شما امروز بوي مادرم را ميداديد !!..خانم تامسون بعد از خدا حافظي از تدي داخل ماشين اش رفت و براي دقايقي طولاني گريه كرد .. از ان روز به بعد ، او ادم ديگري شد و در كنار تدريس خواندن ، نوشتن ، رياضيات و علوم ، به آموزش زندگي و عشق به همنوع به بچه ها پرداخت و البته توجه ويژه اي نيز به تدي ميكرد .
بعد از مدتي تدي دوباره زنده شد . هرچه خانم تامسون او را بيشتر تشويق ميكرد او هم سريعتر پاسخ ميداد ، به سرعت او يكي از باهوش ترين بچه هاي كلاس شد و خانم تامسون با وجودي كه به دروغ گفته بود كه همه را به يك اندازه دوست دارد ف اما حالا تدي دانش اموز محبوبش شده بود . يكسال بعد خانم تامسون ياداشتي از تدي دريافت كرد،كه در ان نوشته شده بود شما بهترين معلمي هستيد كه من در عمرم داشته ام ...
شش سال بعد يادداشت ديگري از تدي به خانم تامسون رسيد ، او نوشته بود : كه دبيرستان را تمام كرده و شاگرد سوم شده است .و بازهم افزوده بود كه شما بهترين معلمي هيتيدكه در تمام عمرم داشته ام .
چهار سال بعد از ان خانم تامسون نامه ديگري دريافت كرد كه در ان تدي نوشته بود با وجودي كه روزگار سختي داشته است اما دانشگاه را رها نكرده است و بزودي از دانشگاه با رتبه عالي فارغ التحصيل ميشود و باز هم تاكيد كرده بود كه خانم تامسون بهترين معلم دوران زندگيش بوده است .
چهار سال ديگر هم گذشت و باز نامه اي ديگر رسيد ، اينبار تدي توضيح داده بود كه پس از دريافت ليسانس تصميم به ادامه تحصيل گرفته و باز هم خانم تامسون را بهترين و محبوب ترين معلم دوران زندگيش خطاب كرده بود . اما اين بار تدي در پايان نامه كمي طولاني تر شده بود "دكترتئودور استودارد"
ماجرا هنوز هم تمام نشده است بهار آن سال نامه ديگري رسيد ، تدي در اين نامه گفته بود كه با دختري اشنا شده و ميخواهد با او ازدواج كند، او توضيح داده بود كه پدرش چند سال پيش فوت شده و از خانم تامسون خواهش كرده بود اگر موافقت كند در مراسم كليسا كنارشان بنشيند . خانم تامسون بدون معطلي پذيرفت و حدس بزنيد چكار كرد ؟ او دستبند مادر تدي را به دست كرد و علاوه بر ان شيشه عطري كه تدي برايش اورده بود خريد و روز عروسي به خودش زد ..تدي وقتي در كليسا خانم تامسون را ديد او را به گرمي هرچه تمامتر در اغوش فشرد و در گوشش گفت : خانم تامسون از اينكه به من اعتماد كرديد از شما متشكرم . بخاطر اينكه باعث شديد من احساس كنم كه ادم مهمي هستم ، از شما متشكرم و از همه بالاتر بخاطر اينكه به من بمن نشان داديد كه ميتوانم تغيير كنم از شما متشكرم .
خانم تامسون كه اشك در چشم داشت در گوش او پاسخ داد "تدي تو اشتباه ميكني اين تو بودي كه بمن آموختي كه ميتوانم تغيير كنم . من قبل از ان روزي كه تو بيرون مدرسه با من صحبت كردي ، بلد نبودم چگونه تدريس كنم .
بد نيست بدانيد كه تدي استوارد هم اكنون در دانشگاه آيوااستاد برجسته پزشكي است و بخش سرطان دانشكده پزشكي نيز به نام او نامگذاري شده است.
همين امروز گرما بخش قلب يك نفر شويد .. وجود فرشته ها را باور كنيد و مطمئن باشيد كه محبت شما به خودتان باز خواهد گشت ...
خدا را دوست دارم ....
*********** ابر را در بيكرانه آسمان ميگرياند ، تا غنچه ي حقيري را روي زمين بخنداند ....