2015-01-27، 06:33
دیریست عابری نگذشته ست از ین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزنم ...
فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا ؟!
در خلوتی که هست
نه شاخه ای ز جنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
و من در انتظار...
که خواند خروس صبح !
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات چراغ امید صبح
سو سو نمی زند ..
نه باد روی بام و دری آه می کشد
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
و من در انتظار...
که خواند خروس صبح !
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات چراغ امید صبح
سو سو نمی زند ..
..
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق