2015-02-06، 09:21
من اولین عجزم را در هفت سالگی کلاس اول بودم دیدم، من سیگاری به مدرسه برده بودم را در توالت حیاط روشن و مصرف کردم و بیرون آمدنی ناظم مدرسه با کمک فراش مدرسه فلکم کردند و بقول خودشان کاری کردند که من هرگز سیگار نکشم، اما نمیدانستند که با یک کودک لجباز و کینه ای و بیش فعال طرف هستند، که بخاطر لجبازی حاضر میشود زندگی خود و دیگران را بخطر بیاندازد و گوش به حرف کسی ندهد. من کودکی بیش فعال و خیلی شیطان و خرابکاری بودم و بیماری اعتیاد را از والدین و اطرافیان از همان دوران کودکی تا امروز دارم و برایمن و خانواده و اطرافیان دردسرسازشده بودم. با رفتارهای بیمارگونه برای خودم و والدین واولیای مدرسه و همشاگردیها دردسر بودم. همیشه سعی داشتم که خودم را سرتر و فراتر از قانون مدرسه وتحصیل و خلاف آنها باشم. یا این که مقررات مدرسه و کلاس را نادیده میگرفتم، باهم کلاسیها و هم دبستانیها و بچه محلها در جنگ و تضاد بودم. شیطنتهای من همیشه برای معلمها واولیای مدرسه مشکل ایجاد میکرد ومن هم با میخ و چاقو اتومبیل آنها را خراش میدادم و یا شیشه کلاس را میشکستم و عده ای هم همدست داشتم که من را تشویق میکردند در سنین بالاتر که وارد دبیرستان شدم، از آنجا اخراج شدم و وارد کار شدم و به خاطر اینکه نمیتوانستم با شرایط وقانون کار خودرا تطبیق دهم، شغلم را فوراً از دست میدادم وکارهای زیادی را تجربه کردم، ولی هربار با شکست مواجه شدم. در محل کار وروابط باافراد مشکلاتی را بوجود آورده بودم. در شرکت هواپیمایی استخدام شدم و نتوانستم سیگارم را کنار بگذارم، اخراج شدم. با مصرف مواد مخدر دیگر بدتر از قبل شدم و با بی اهمیتی بی تفاوتی به اصول و قوانین کار و بدقولی و حضور نامرتب و خیلی رفتارهای بیمارگونه دیگر برای خودم، کار فرمایان و ارباب رجوع ودیگران مشکلات و تنش ایجاد نموده بودم.