2015-02-11، 10:40
این طرز تفکر مال من و والدین و اطرافیانم نبود و اصلاً فردی در خانواده ام و نزدیکان و فامیلم را ندیدم که مسؤل افکار و رفتارش باشد، همه درحال دور زدن هم و اگر موفقیتی داشتند فوراً بابوق و کرنا گوش مردم را کر میکردند، انکار تخم دوزرده گذاشته باشند و اگر شکست و خطایی داشتند تقصیرات را گردن دیگران می انداختند و من هم در چنین محیطی با غرایز بیماری و شخصی و سلیقه مغز خراب خودم در حال زندگی بودم، البته زندگی که چه کنم، اما خودم فکر میکردم که کاملاً روی افکار و رفتارم تسلط کامل دارم و حتی به دیگران راهکارهایی میدادم که با کمال تعجب موفقیتی برایشان داشت و در بخشی دیگر احساس میکردم که راهکارهای خودم روی خودم کار نمیکند و از کسی هم راهکار نمیگرفتم. فکر میکردم که حیثیت و غرورم لکه دار خواهد شد و من نباید از کسی راهکار بگیرم. منهمیشه و حتی با فراموشکاری در انکاربيماريمهستم. اعمالورفتارخودم را نميپذيرم و از خودم راضی نیستم و از خودم توقع و انتظار شاهکار و کارهای خیلی ایده آلی دارم و فردی کمالگرا و مطلقگرا هستم و هنگامي که مسئوليتي را به عهده ميگيرم، فقط وفقط بخاطر تاییدو ترس ازدست دادن و مورد تحقیر قرار نگرفتن از طرف دیگران به يکی از امور زندگي ام تمرکز ميکنم و باقي مسئوليتها تمام نشده يا نيمه کاره باقي ميماند. وجود بیماری تنبلي و خودخواهي و خودمحوری به همراه غرورکاذب و مدیریت انکار موجب بروزاين اختلالات رفتاری درمن ميشوند و براي رسيدگي به تمام نیازها و مسئوليتهاي فردی و خانوادگی و اجتماعی نیاز به برنامه ريزي لازم و مشورت کردن است.