2015-05-06، 08:20
یوسف گم گشته باز اید به کنعان غم مخور کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخورای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بار اید به سامان غم مخوردور گردون گرد دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومیدچون واقف نه ای از سر غیب باد اندر پرده بازی های پنهان غم مخورای دل ار سیل فنا بنیادهستی بر کند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخوردر بیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخورگرچه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان رانیست پایان غم مخورحافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار تا بود وردت دعا و درس قران غم مخور