2015-05-06، 08:26
مونده هنوز توخاطرم که بین خونه مادرم دستم ومیگرفت میگفت بگم علی وراه برمیادم میاد که جلوه داشت یه قاب عکس روی دیوار عکس یه مرد مهربون رو زانوهاش یه ذولفقارعشق تودرسینه ی من رشک جنان نمیبرم هرجا برم دادمیزنم حیدریم حیدریمصدای قلب من میگه که مرد مردا علیه امید امروز منو شفیغ فردا علیه