2015-08-02، 12:54
شاید صدایم زده باشد و من نشنیده باشم
چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.
چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..
چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..
. نه پنجره ای نیست...
مادر بزرگی نیست...
من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده...
چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده.
چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایش را برایش ببافم..
چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..
. نه پنجره ای نیست...
مادر بزرگی نیست...
من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده...
خدایا چه کسی تو رادراغوش گرفته که اینچنین ارامی؟ Д Ŧ Ŀ ã s