2015-08-08، 02:30
مراقبه 17/5/:
روز:
شادماني خورشيدي است كه از درون تو طلوع مي كند. انسان معمولا در تاريكي زندگي مي كند. هيچ طلوع و غروبي را نمي شناسد. در تاريكي تلو تلو مي خورد. در اينجا و آنجا به زمين مي افتد و دست و پايش زخمي مي شود. در را فقط در صورتي مي توان يافت كه وجود تو سرشار از نور باشد. در صورتيكه خورشيد در تو طلوع كند. ما معمولا به اين چيزها نمي انديشيم: صلح، آرامش، سكوت، نور- گنج واقعي اينها هستند. اينها تاج پادشاهي را بر سر ما مي گذارند. پس از اين لحظه، كوچكترين فرصت ساكت شدن و آرام يافتن را از دست مده. كوچكترين فرصت آسودن و تماشا كردن درون را از دست مده. و روزي آن اتفاق خواهد افتاد. ناگهان مي بيني كه خورشيد در حال طلوع است و شب به پايان رسيده. هر لحظه اش با ابديت همراه است. هيچ گذشته و آينده اي وجود ندارد، همه چيز اكنون و حالاست. آنگاه در مي يابي كه هرگز نمي ميري و هرگز به دنيا نمي آيي. تو هميشه اينجا و اكنون هستي.
شب:
انسان زماني توانمند است كه با هستي باشد. به هستي بپيوند تا قدرتي نامحدود بيابد. هركس ممكن است كه گاهي زندگي را كاملا پوچ بيابد و در آن هيچ معنا و مقصودي نبيند. او به اين دليل به زندگي ادامه مي دهد كه از اقدام به خودكشي و مرگ مي ترسد- و پيش خود فكر مي كند كه بهتر است سختي هاي امروز را به اميد فردايي بهتر تحمل كند. اما او با اين كار از هستي مي گسلد و همه مشكل در اينجاست. دين صرفا بمعناي پيوند دوباره با هستي است. آنگاه چنان توانمند مي شوي كه قدرت از سر و رويت مي بارد. حتي مي تواني آنرا به ديگران ببخشي، زيرا منبع آن پايان ناپذير است. در حقيقت تو هرقدر بيشتر به ديگران ببخشي، سرشارتر مي شوي.
141
اندوه
مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما واقعا نمي خواهند. آنها مي ترسند كه غرق شوند. وقتي از چيزي آگاه مي شويد، از آن جدا هستيد. اگر شاد هستيد، شما و شادي از هم جدا هستيد. شاد بودن واقعي، يعني شادي شدن، نه شاد شدن. وقتي شاد نيستيد، نفس به ميان آمده است. براي همين است كه افراد خودخواه، شاد نيستيد و كساني كه شاد نيستند، خودخواه مي مانند. ارتباطي دروني ميان اين دو وجود دارد. اگر مي خواهيد خودخواه باشيد، نبايد شاد باشيد. شاد نبودن، زمينه اي براي پديدار شدن نفس ايجاد مي كند. در آن حالت، نفس واضح و شفاف، مثل نقطه اي سفيد بر زمينه اي سياه مي شود. هرچه شادتر باشيد، نفس كمتر حضور خواهد داشت. براي همين است كه افراد زيادي مي خواهند شاد باشند، اما مي ترسند. مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما مي ترسند. مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما واقعا نمي خواهند. آنها مي ترسند كه غرق شوند. شادي و نفس نمي توانند در كنار هم باشند. هرچه شادتر باشيد نفس كمتر حضور خواهد داشت و لحظه اي مي رسد كه فقط شادي وجود دارد و شما حضور نداريد.
8 آگوست
Help people to be natural, help people to be free, help people to be themselves, and never try to force anybody, pull and push and manipulate. Those are the ways of the ego. And that is what all politics is.
به مردم کمک کن طبیعی باشند، به مردم کمک کن آزاد باشند، به مردم کمک کن خودشان باشند. هرگز سعی نکن کسی را به زور وادار به کاری کنی، به زور بکشی و به زور هل بدهی و تحت کنترل خود در آوری. اینها همه ترفند های نفس هستند. و سیاست سر تا پا همین است.
Do not be a slave. Follow society to the point you feel needed, but always remain master of your own destiny.
برده نباش. تا جايي پيرو جامعه باش كه احساس مي كني لازم است. اما همواره حاكم بر سرنوشت خود باش.
روز:
شادماني خورشيدي است كه از درون تو طلوع مي كند. انسان معمولا در تاريكي زندگي مي كند. هيچ طلوع و غروبي را نمي شناسد. در تاريكي تلو تلو مي خورد. در اينجا و آنجا به زمين مي افتد و دست و پايش زخمي مي شود. در را فقط در صورتي مي توان يافت كه وجود تو سرشار از نور باشد. در صورتيكه خورشيد در تو طلوع كند. ما معمولا به اين چيزها نمي انديشيم: صلح، آرامش، سكوت، نور- گنج واقعي اينها هستند. اينها تاج پادشاهي را بر سر ما مي گذارند. پس از اين لحظه، كوچكترين فرصت ساكت شدن و آرام يافتن را از دست مده. كوچكترين فرصت آسودن و تماشا كردن درون را از دست مده. و روزي آن اتفاق خواهد افتاد. ناگهان مي بيني كه خورشيد در حال طلوع است و شب به پايان رسيده. هر لحظه اش با ابديت همراه است. هيچ گذشته و آينده اي وجود ندارد، همه چيز اكنون و حالاست. آنگاه در مي يابي كه هرگز نمي ميري و هرگز به دنيا نمي آيي. تو هميشه اينجا و اكنون هستي.
شب:
انسان زماني توانمند است كه با هستي باشد. به هستي بپيوند تا قدرتي نامحدود بيابد. هركس ممكن است كه گاهي زندگي را كاملا پوچ بيابد و در آن هيچ معنا و مقصودي نبيند. او به اين دليل به زندگي ادامه مي دهد كه از اقدام به خودكشي و مرگ مي ترسد- و پيش خود فكر مي كند كه بهتر است سختي هاي امروز را به اميد فردايي بهتر تحمل كند. اما او با اين كار از هستي مي گسلد و همه مشكل در اينجاست. دين صرفا بمعناي پيوند دوباره با هستي است. آنگاه چنان توانمند مي شوي كه قدرت از سر و رويت مي بارد. حتي مي تواني آنرا به ديگران ببخشي، زيرا منبع آن پايان ناپذير است. در حقيقت تو هرقدر بيشتر به ديگران ببخشي، سرشارتر مي شوي.
141
اندوه
مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما واقعا نمي خواهند. آنها مي ترسند كه غرق شوند. وقتي از چيزي آگاه مي شويد، از آن جدا هستيد. اگر شاد هستيد، شما و شادي از هم جدا هستيد. شاد بودن واقعي، يعني شادي شدن، نه شاد شدن. وقتي شاد نيستيد، نفس به ميان آمده است. براي همين است كه افراد خودخواه، شاد نيستيد و كساني كه شاد نيستند، خودخواه مي مانند. ارتباطي دروني ميان اين دو وجود دارد. اگر مي خواهيد خودخواه باشيد، نبايد شاد باشيد. شاد نبودن، زمينه اي براي پديدار شدن نفس ايجاد مي كند. در آن حالت، نفس واضح و شفاف، مثل نقطه اي سفيد بر زمينه اي سياه مي شود. هرچه شادتر باشيد، نفس كمتر حضور خواهد داشت. براي همين است كه افراد زيادي مي خواهند شاد باشند، اما مي ترسند. مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما مي ترسند. مردم مي گويند كه دوست دارند شاد باشند، اما واقعا نمي خواهند. آنها مي ترسند كه غرق شوند. شادي و نفس نمي توانند در كنار هم باشند. هرچه شادتر باشيد نفس كمتر حضور خواهد داشت و لحظه اي مي رسد كه فقط شادي وجود دارد و شما حضور نداريد.
8 آگوست
Help people to be natural, help people to be free, help people to be themselves, and never try to force anybody, pull and push and manipulate. Those are the ways of the ego. And that is what all politics is.
به مردم کمک کن طبیعی باشند، به مردم کمک کن آزاد باشند، به مردم کمک کن خودشان باشند. هرگز سعی نکن کسی را به زور وادار به کاری کنی، به زور بکشی و به زور هل بدهی و تحت کنترل خود در آوری. اینها همه ترفند های نفس هستند. و سیاست سر تا پا همین است.
Do not be a slave. Follow society to the point you feel needed, but always remain master of your own destiny.
برده نباش. تا جايي پيرو جامعه باش كه احساس مي كني لازم است. اما همواره حاكم بر سرنوشت خود باش.
«خدا با ماست»