2016-04-10، 12:08
لذت زیادی از خیال پردازی می بردم. اکثرا غرق در تصورات بودم. هر کاری که در واقعیت نمی شد ، در خیالاتم انجام می دادم. خاطرات جاهایی که نتوانسته بودم در واقعیت شهوترانی کنم مثل خوره آزارم می داد و عذاب می کشیدم که چرا فلان جا فلان رابطه را برقرار نکردم. بعد توی ذهنم آن کار را آنطور که می خواستم ردیف می کردم و تسکین می یافتم. هر حرفی یا تصویری یا خاطره ای دوباره داغ مرا تازه می کرد و باز یادم می آمد که چه روابطی را از دست داده ام و احساس بدی نسبت به خودم پیدا می کردم. احساس محرومیت و بی عرضگی ميومد سراغم. و باز به مسکنم پناه می بردم: خیال پردازی.