2016-05-13، 11:26
برای من وقتی شهوت شروع به صحبت می کرد همه چیز های دیگر کم اهمیت می شد. شاید کسی بفهمد... شاید مرا ببینند... شاید رئیسم مرا ببیند... شاید آبرو ریزی شود... شاید دستگیر شوم... همه این شاید ها وجود داشت ولی جلو مرا نمی گرفت. ترس از پوسیدگی دندان باعث نمی شه که یک کودک بستنی اش را بیندازد! من به آن نیاز داشتم. آن تنها دلخوشی من بود. حاظر نبودم در مورد مضرات آن چیزی بشنوم یا به عواقبش فکر کنم. آخرش تنها دلخوشی من از کنترل خارج شد و شد بزرگترین دشمنم. همه چیزهای ارزشمند زندگیم بی ارزش شد و من هم روز به روز بی ارزش تر زندگی می کردم.