2020-11-08، 04:34
23_چون اینگونه یادگرفته بودم وراه دیگری برای فرارازاحساساتم بلد نبودم وچون قبلا احساسات بد وتلخی راتجربه کرده بودم ودیگرتحمل رودرروشدن باآنهارانداشتم وبرایم دردآوربودند وممکن بود باعث بدنامی وبی آبرویی وبی اعتباریم بشوند من انسان فروتنی نبودم وبخاطرنداشتن توانایی درمدیریت احساساتم ونداشتن آگاهی درمورد مواجهه شدن باآنها وترس ازقضاوت وسرزنش دیگران وترس ازموردسواستفاده واقع شدن وبخاطرازکارافتادن عقلم زمانی که احساساتی میشوم که باعث رفتارنامناسبم میشد نداشتن اعتمادبنفس وترس از واکنش نزدیکانم که خیلی از اوقات حالم رابدمیکردند....
احساسات من نوعی هیجان وانرژی بودکه باید ابراز وتخلیه میکردم ولی متاسفانه همدمی شفیق نداشتم تااین احساسات رابدون ترس واحساس گناه وخجالت با اودرمیان بگذارم وموردسواستفاده واقع نشوم پس مجبوربه خفه کردن وسرکوب نمودن احساساتم درخودم میشدم ودوست نداشتم هیچگاه این احساسات بد را دوباره تجربه کنم وموردشماتت وسرزنش دیگران قرار بگیرم پس تنهاراه برای فکر بیمارم سرکوب کردن احساساتم بود?
احساسات من نوعی هیجان وانرژی بودکه باید ابراز وتخلیه میکردم ولی متاسفانه همدمی شفیق نداشتم تااین احساسات رابدون ترس واحساس گناه وخجالت با اودرمیان بگذارم وموردسواستفاده واقع نشوم پس مجبوربه خفه کردن وسرکوب نمودن احساساتم درخودم میشدم ودوست نداشتم هیچگاه این احساسات بد را دوباره تجربه کنم وموردشماتت وسرزنش دیگران قرار بگیرم پس تنهاراه برای فکر بیمارم سرکوب کردن احساساتم بود?