2013-12-13، 09:45
من در موقعیت های ترسناک و از جنگ و دعوا گریزان هستم و اگر در شرایطش قرار بگیرم اختیار و کنترل خودم را به راحتی از دست میدهم. من از همان دوران کودکی با کودکانی دوست میشدم که با من همسان بودند اما اهمیتی به سن و سال و جنسیت نمیدادم. هرچند با دختران خیلی راحت بودم چون زیاد اهل جنگ و دعوا نبودند. اما پسر بچه ها هم با من لجاجت میکردند چون من قصد کنترل کردنشان را داشتم و آنها مقاومت میکردند و امکان نداشت که در روز چندین درگیری و دعوا راه نیاندازم . من در فوتبال محلمان زوری عضو میشدم و تخصصم لگد به ساق بازیکنان حریف بود. اگر کسی دروغ میگفت موتور دروغ من هم راه میافتاد با اولین قضاوت و غیبت کردن من هم گازش را میگرفتم. دوران کودکیم بسیار فقیر بودیم حتی قدرت خرید نان را هم نداشتیم و من برای تهیه نان دست به دزدی و زورگیری میکردم من در هر شرایطی تحت تأثیر و جوگیر می شدم و به سختی میشد جلویم را گرفت . فکرم فقط تهیه پول و جفت و جورکردن شکم خواهران و برادرم و در نهایت پدرم هم اضافه شد. آنها هیچوقت از من نپرسیدند که این پولها را با این سن و سال از کجا آورده ای ......