2013-12-14، 10:09
من از آنچه بیشتراز همه میترسم، نترسیدن است...!
ترس همچون همیشه، سایه به سایه خود را بر زندگانی ما می افکنده، بیشترما بدون اینکه خودمان متوجه باشیم دائمأ در ترس زندگی میکنیم، ماحتئ درحالات عمیق روحانی هم در حاله ائ نامرئی از ترس هستیم، در واقع ما در ترسی ممتد به سرمی بریم و در طول زندگی دائمأ از ترسی به ترس دیگر منتقل میشویم، ماهمیشه در زیر فشار انرژیئ قوی، نامقطوع و مطمئن ترسهای آشنا هستیم، ترس ریشه و زیربنای تمام موجودیت ماست و همه ئ کارهای مثبت و منفی ما را کنترل میکند، در واقع ما خود ترس هستیم و از آن لذت میبریم ما هرگز زنذگی بدون ترس را تجربه نخواهیم کرد، ما بدون ترس هویت نداریم و بزرگترین ترس ما زندگی بدون ترس است، البته زمان هایست که احساس وصل و آرامش میکنیم، ولی در واقع ما ترسهای غیر واقعی و ناآشنا را با ترسهای واقعی و آشناتر عوض کرده ایم تا آرامتر شویم و این احساس آرامش در ترسهای آشنا را که زاییده انکار، فراموشی و خودفریبیست را دوباره تجربه کنیم، که آنهم باز خود ترس است، یعنی ترسی که ریشه در ترسی دیگر دارد، ترسی در ترسی دیگر و ترسی پشت ترسی دیگر...! آری پذیرفتن این واقعیت سخت است که ما هرگز انسانهائ روحانی نبوده، نیستیم و نخواهیم شد بلکه فقط از روی ترسهای شدیدی که داریم رفتارهایئ ترس آلود به تقلید از روحانیت انجام میدهیم و از احساساتی که تولید میشود لذت میبریم، البته این هم هیچ اشکالی ندارد زیرا ما هرگز در آفرینش خود نقش و انتخاب نداشتیم، آری، ما فرشته هائ ترس هستیم و عاشقانه میترسیم...!
ترس همچون همیشه، سایه به سایه خود را بر زندگانی ما می افکنده، بیشترما بدون اینکه خودمان متوجه باشیم دائمأ در ترس زندگی میکنیم، ماحتئ درحالات عمیق روحانی هم در حاله ائ نامرئی از ترس هستیم، در واقع ما در ترسی ممتد به سرمی بریم و در طول زندگی دائمأ از ترسی به ترس دیگر منتقل میشویم، ماهمیشه در زیر فشار انرژیئ قوی، نامقطوع و مطمئن ترسهای آشنا هستیم، ترس ریشه و زیربنای تمام موجودیت ماست و همه ئ کارهای مثبت و منفی ما را کنترل میکند، در واقع ما خود ترس هستیم و از آن لذت میبریم ما هرگز زنذگی بدون ترس را تجربه نخواهیم کرد، ما بدون ترس هویت نداریم و بزرگترین ترس ما زندگی بدون ترس است، البته زمان هایست که احساس وصل و آرامش میکنیم، ولی در واقع ما ترسهای غیر واقعی و ناآشنا را با ترسهای واقعی و آشناتر عوض کرده ایم تا آرامتر شویم و این احساس آرامش در ترسهای آشنا را که زاییده انکار، فراموشی و خودفریبیست را دوباره تجربه کنیم، که آنهم باز خود ترس است، یعنی ترسی که ریشه در ترسی دیگر دارد، ترسی در ترسی دیگر و ترسی پشت ترسی دیگر...! آری پذیرفتن این واقعیت سخت است که ما هرگز انسانهائ روحانی نبوده، نیستیم و نخواهیم شد بلکه فقط از روی ترسهای شدیدی که داریم رفتارهایئ ترس آلود به تقلید از روحانیت انجام میدهیم و از احساساتی که تولید میشود لذت میبریم، البته این هم هیچ اشکالی ندارد زیرا ما هرگز در آفرینش خود نقش و انتخاب نداشتیم، آری، ما فرشته هائ ترس هستیم و عاشقانه میترسیم...!