2013-12-17، 05:05
اران!
به روزگارِ من ببار
من از باورِ اینهمه فاصله بیزارم
من از دویدن
میان خودم و سایهها خسته ام
من از تقدیرِ گلی
که پشتِ پنجرهام نمیروید، غمگینم
بسیار غمگین
باران ببار !
بر این خانه
بر این کوچه
بر هیبتی بی وزن
بی زمان
بی ستاره
ببار
باران بخوان
با چشمهای بسته بخوان
این حرفها نه بیداری می طلبند
نه هوشیاری...
به روزگارِ من ببار
من از باورِ اینهمه فاصله بیزارم
من از دویدن
میان خودم و سایهها خسته ام
من از تقدیرِ گلی
که پشتِ پنجرهام نمیروید، غمگینم
بسیار غمگین
باران ببار !
بر این خانه
بر این کوچه
بر هیبتی بی وزن
بی زمان
بی ستاره
ببار
باران بخوان
با چشمهای بسته بخوان
این حرفها نه بیداری می طلبند
نه هوشیاری...
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست