2014-01-05، 05:59
خوشست خلوت اگر یار یار من باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایهی شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت زسوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
بساز سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
روا مدار خدایا که در حریم وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
همای گو مفکن سایهی شرف هرگز
در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت زسوزی که در سخن باشد
هوای کوی تو از سر نمیرود ما را
غریب را دل سرگشته با وطن باشد
بساز سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد