2014-01-21، 01:48
7 اردیبهشت
ترسهای مبهمی تمام وجودم را فرا گرفته بود، بهطوری که هیچ امیدی به آیندهی تاریک و ترسناک نداشتم. در نهایت به دنبال یک هدف غریزی و کوچک بودم، فقط زنده بمانم و برای آن جنگ کنم. این ناامیدی مثل یک قطره جوهر در یک ظرف آب زلال در حال پخش شدن بود و من تنها در کنار این ظرف نگران و غمگین روزهایم را با درد و حسرت و ترس سپری میکردم. افکارآزار دهندهای مثل من کی هستم؟ کجا میروم؟ چرا به دنیاآمدم؟ و... امروز رهایی از عادت و وابستگیها به آرامی صورت میگیرد. چرا وقتی در دامان امن برنامه هستم، اجازه نمیدهم دیگران آزاد باشند و گرفتار صدمات بیماری خودخواهانهی من نشوند؟ من بهخاطر زنده بودن، هشیار شدن و آرامش درونی از خداوند تشکر میکنم! آیا بهخاطر این همه نعمت و باز شدن چشمانم و تفکرات جدیدم به جای تخیلات و توهمات به خداوند و خودم صبح بخیر گفتهام. به دیگران چطور؟ آیا آنها را دوستدارم؟ یا میخواهم مثل رابینسون کروزوئه تنها در جزیرهای دور افتاده از تمدن و بشریت باشم؟ من آرامشی را که اکنون پس از طی کردن سالیان دراز و دردناک گذشته پیدا کردهام محترم میشمارم.
پس از سختیها نوبت آرامش است!
ترسهای مبهمی تمام وجودم را فرا گرفته بود، بهطوری که هیچ امیدی به آیندهی تاریک و ترسناک نداشتم. در نهایت به دنبال یک هدف غریزی و کوچک بودم، فقط زنده بمانم و برای آن جنگ کنم. این ناامیدی مثل یک قطره جوهر در یک ظرف آب زلال در حال پخش شدن بود و من تنها در کنار این ظرف نگران و غمگین روزهایم را با درد و حسرت و ترس سپری میکردم. افکارآزار دهندهای مثل من کی هستم؟ کجا میروم؟ چرا به دنیاآمدم؟ و... امروز رهایی از عادت و وابستگیها به آرامی صورت میگیرد. چرا وقتی در دامان امن برنامه هستم، اجازه نمیدهم دیگران آزاد باشند و گرفتار صدمات بیماری خودخواهانهی من نشوند؟ من بهخاطر زنده بودن، هشیار شدن و آرامش درونی از خداوند تشکر میکنم! آیا بهخاطر این همه نعمت و باز شدن چشمانم و تفکرات جدیدم به جای تخیلات و توهمات به خداوند و خودم صبح بخیر گفتهام. به دیگران چطور؟ آیا آنها را دوستدارم؟ یا میخواهم مثل رابینسون کروزوئه تنها در جزیرهای دور افتاده از تمدن و بشریت باشم؟ من آرامشی را که اکنون پس از طی کردن سالیان دراز و دردناک گذشته پیدا کردهام محترم میشمارم.
پس از سختیها نوبت آرامش است!
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم