2014-02-02، 12:02
5 تیر
آیا خداوند میتوانست حس دلسوزی داشته باشد ؟ در همین اواخر من در جلسه جدیدی شرکت کردم که از من برای صحبت کردن دعوت شده بود من در تخیلاتم یک گروه عظیم از اعضای الانان را با افکار جدی و محکمی تصور کردم که در جایگاههای خاصی و به شکلهای ثابتی نشسته بودند در حالیکه من کلمات سنگینی را با حالت ترساننده ای ادا میکردم اما در عوض آنچه یافتم ، گروه کوچکی از افراد بودند که در جایگاههای موقتی و معمولی نشسته بودند و منشی جلسه نیز در جایگاه خاصی قرار نگرفته بود . هر چیزی که می توانست به راه خطا رود اشتباه خواهد شد .
در مدت کوتاهی ، احساس کردم که در خانه ام هستم . نیروی برترم همه چیز را با آشنایی و نزدیکی کافی ، جایگزین کرده بود به طوری که می توانستم کاملا احساس راحتی نمایم . تصور من از این جلسه مهم و کلمات مهمی که باید در جلسه صحبت میکردیم و می شنیدیم ، ناپدید شد همه ما اعضای یک گروه بوده که با رفاقت بهترین کار را انجام داده ایم و دست یاری به سوی هم دراز میکنیم
یاد آوری امروز
من از خداوند بخاطر اینکه به من راهی را نشان داد تا تظاهر کردن را قطع کنم ، سپاسگزارم . وقتی بتوانم کمی بخندم ، کمتر احساس ترس دارم . من میخواهم به یاد داشته باشم هر گاه که وسوسه میشوم که از یک ماجرا دیدی سنگین و گرفته داشته باشم بدانم که پس از این ماجرا ، هیچ چیزی بدتر از این نخواهد بود . من مهارتهایی را برای تشخیص دادن و لذت بردن در لحظات شادی و شوخی ، خواهم آموخت
آیا خداوند میتوانست حس دلسوزی داشته باشد ؟ در همین اواخر من در جلسه جدیدی شرکت کردم که از من برای صحبت کردن دعوت شده بود من در تخیلاتم یک گروه عظیم از اعضای الانان را با افکار جدی و محکمی تصور کردم که در جایگاههای خاصی و به شکلهای ثابتی نشسته بودند در حالیکه من کلمات سنگینی را با حالت ترساننده ای ادا میکردم اما در عوض آنچه یافتم ، گروه کوچکی از افراد بودند که در جایگاههای موقتی و معمولی نشسته بودند و منشی جلسه نیز در جایگاه خاصی قرار نگرفته بود . هر چیزی که می توانست به راه خطا رود اشتباه خواهد شد .
در مدت کوتاهی ، احساس کردم که در خانه ام هستم . نیروی برترم همه چیز را با آشنایی و نزدیکی کافی ، جایگزین کرده بود به طوری که می توانستم کاملا احساس راحتی نمایم . تصور من از این جلسه مهم و کلمات مهمی که باید در جلسه صحبت میکردیم و می شنیدیم ، ناپدید شد همه ما اعضای یک گروه بوده که با رفاقت بهترین کار را انجام داده ایم و دست یاری به سوی هم دراز میکنیم
یاد آوری امروز
من از خداوند بخاطر اینکه به من راهی را نشان داد تا تظاهر کردن را قطع کنم ، سپاسگزارم . وقتی بتوانم کمی بخندم ، کمتر احساس ترس دارم . من میخواهم به یاد داشته باشم هر گاه که وسوسه میشوم که از یک ماجرا دیدی سنگین و گرفته داشته باشم بدانم که پس از این ماجرا ، هیچ چیزی بدتر از این نخواهد بود . من مهارتهایی را برای تشخیص دادن و لذت بردن در لحظات شادی و شوخی ، خواهم آموخت
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست