آن انديشه هايي را دوست دارم که با خون نوشته شده باشند
آدمي بهر تنها زيستن مي بايد يا حيوان باشد يا خدا. ارسطو مي گويد: انگارهء سومي نيز هست بودن يکجاي هر دوي آنان ... آن هم فيلسوف وار ..حقايق همه ساده اند. اين نه مگر دروغي است دو چندان که آن را بر ساخته اند؟
مهربانی میکنند این روزها کلاش ها
دسته جمعی سمت مسجد میروند اوباش ها
لات های این محل تا آمدی عاقل شدند
دلبرم...! حسن ِختام ِ خشم ها ، پرخاش ها
...
رد شدی از برگ های خشکِ پاییزی و بعد...
جنگ برپاشد میان تک تک فراش ها
چشم هایت سبز یا آبی ست؟ یا تلفیقی است؟
چشم هایت سوژه شد بین همه نقاش ها...
از زمانی که نگاهت را به باغ انداختی
رز بیرون میدهند از شاخه ها خش خاش ها
آمدی امواج صوتی بینشان منسوخ شد
با ورودت چشم وا کردند این خفاش ها
سیندرلای منی ...هر روز دعوا میکنند
برسریک لنگ ِکفش تو همه کفاش ها
گفته ای مثل برادر دوستم داری ولی...
کاش من یار تو بودم ، مابقی داداش ها
کاش می ماندی کنارم کاش... اما رفتی و...
شعرهایم پر شد از اما... اگرها ، کاش ها...
ھوس کرده ام باران باشم بلغزم بر گردنت، دستانت
نم نم شبنم بشم بر گونه ھایت
ھوس کرده ام برگ خشک نباشم جوانه ای سبز در باغ چشمانت باشم
ھوس کرده ام پرنده ای باشم که پرھایش به ھم چسبیده
فرو رفته در عسل چشمانت
ھوس کرده ام برای ھمیشه الھه ات باشم الھه ات باشم .......
هـر لـحظـه كه تســـــــلـيـمـم در كارگه تقدير
آرامتر از آهو ،بي بــــــــاك تر از شيــــــرم
هر لحظه كه مي كوشم در كار كنم تدبير
رنـــج از پي رنــــج آيد ،زنجيــر پي زنجيـر
گذرانی سازشکارانه ،پست تر از مرگ است
وزندگی حقیقت جویانه، حتی اگر برای لحظه ای باشد
بارها وبارها با ارزش تر از زندگی سراسر ناراستی است
مردن برای حقیقت به مراتب با ارزش تر از زندگی با دروغ است.