2015-11-28، 08:43
نوشتن ارامم میکند دیشب به راهنمایم زنگ زدمگفتم فقط میخوام برات گریه کنم... گفت واسه چی؟ گفتم برای همه چیگفت گریه کن و منم حرفامو زدم و او هم باهام همدردی کرد....بهش گفتم من ضعیفم نه؟گفت اگه بخندی یعنی دیوونه هستیگفتم جالا چکار کنم؟گفت کار کن و بهبودیتو ادامه بده و بسپار به خدا و پاک زندگی کنتو لایق بهترینهای خدایی چون گذشتن از نفس سرکش کار هر کسی نیستگفتم من کارتن خواب یک قلب هستم..... گفت اگه عاشق نباشی یعنی بهبود پیدا نکردیگفتم عشق یعنی چی؟گفت یعنی سربسرش نزاری و توقع نداشته باشی و براش شعار ندیگفتم اویزونم....گفت خودتو سرزنش نکن اما اویزون هم نباشگفتم خود تو هم مث من از همه اعتیادا گذر کردی اما عاشقی هنوز نه؟گفت اره عشق انتها ندارهگفتم این حسو چکار کنم؟گفت تو قلبت نگه دارو در نهایت او از من پرسید تو خودت راهنما هستی چند تا رهجو داری؟گفتم خیلیگفت با همه مشکلاتت براشون محکم باش و شاد باش این چیزیه که خدا برات میخواد و همه چیزو بسپار به خدامنم شروع کردم به دعا.برای همه و برای خودم و برای اون و به خدا گفتمخدایا من ناسپاسی نمیکنم اما به کارتن خوابی و درد کشیدن عادت دارم.من همه جوور شرایطو میپذیرم .نمیخوام خدا جون برات تعیین تکلیف کنم اما به زندگی همه خیر و برکت بده و به هه عزیزای من شادی بده و به من قدرت بده که خواست و ارادتو به جا بیارمبعد دعا یکی از رهجوام زنگ زد و گفت:میخوام برات گریه کنم....
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست