2014-11-09، 10:27
دختری پرسید از مادر شبی
پشتِ راهی کز همه راهان جداست
.....
پشتِ راهی کز همه راهان جداست
.....
مردمان گویند حوری خفته است
پای در زنجیر و قفلِ اژدهاست
.....
پای در زنجیر و قفلِ اژدهاست
.....
من شنیدم قلبش از ابریشم است
صورتش ازنور و زلفش ازطلاست
.....دوست دارندش در آغوشش کشند
راهِ او راهِ نجاتِ جانِ ماستگشته حیوان هم اسیرِ عشقِ او
آتشی زین نورِ جاویدان به پاست
.....قاصدی میگفت گر دست آیدت
هدیه ای از بارگاهِ کبریاست
.....این فرشته کیست مادر، چیست این
کاین چنین با قلب مردم آشناست
.....آنکه در پایش سر و جان میدهند
آنکه گر بی او بمانی بس خطاست
.....من ندیدم تا کنون حتاّ به خواب
این حقیقت در کدامین قصه هاست
.....در کجایِ این جهان خوابیده است
این عزیزِ جان که چون رازِ بقاست
.....راهِ پیدا کردنِ این عشق چیست
آنکه بر هر دردِ بی درمان دواست...
.....گفت مادر ای عزیزِ نازنین
من ندانم راهِ آزادی کجاستآذر
صورتش ازنور و زلفش ازطلاست
.....دوست دارندش در آغوشش کشند
راهِ او راهِ نجاتِ جانِ ماستگشته حیوان هم اسیرِ عشقِ او
آتشی زین نورِ جاویدان به پاست
.....قاصدی میگفت گر دست آیدت
هدیه ای از بارگاهِ کبریاست
.....این فرشته کیست مادر، چیست این
کاین چنین با قلب مردم آشناست
.....آنکه در پایش سر و جان میدهند
آنکه گر بی او بمانی بس خطاست
.....من ندیدم تا کنون حتاّ به خواب
این حقیقت در کدامین قصه هاست
.....در کجایِ این جهان خوابیده است
این عزیزِ جان که چون رازِ بقاست
.....راهِ پیدا کردنِ این عشق چیست
آنکه بر هر دردِ بی درمان دواست...
.....گفت مادر ای عزیزِ نازنین
من ندانم راهِ آزادی کجاستآذر
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق