یک لبخنــــد تو به دنیـــایی می‌ارزد...
....
دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت. با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود، دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.

بعد از ظهر كه شد،‌ هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت. مادر كودک كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد. تصمیم گرفت كه با اتومبیل به دنبال دخترش برود. با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.

اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود، ولی با هر برقی كه در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌كرد و لبخند می‌زد و این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار می‌شد.زمانی كه مادر اتومبیل خود را به كنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید: “چكار می‌كنی؟ چرا همین طور بین راه می‌ایستی؟”دخترک پاسخ داد: “من سعی می‌كنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عكس می‌گیرد.”لبخنـــد زیباترین هدیه خداوند اسـت…

مامانه به دخترش میگه : دخترم همینجوری که نشستی پای وايبر این تخم مرغارم بزار زیرت جوجه شن احساس مسئولیت که نداری! حداقل حس مادری رو تجربه کن

امروز با سر و صدای مامان بابام از خواب پریدم!!!
رفتم بیرون میپرسم چی شده؟

بابام میگه:
من دیشب خواب دیدم یه زن دیگه گرفتم واسه مامانت تعریف کردم! اونم گیر داده باید همین الان بخوابی و طلاقش بدی!!!

مورد داشتيم يارو رفته دبى سوار تاكسى شده، موقع رسيدن نميدونسته به عربى چه جورى بگه پياده ميشم،

زده رو شونه راننده گفته:
داداش...
صَدَقَ اللهُ الْعَلىُ الْعَظيم!

تور پيرزن ها ..

تعدادي پيرزن با اتوبوس عازم تور تفريحي بودند .. پس از مدتي يكي از پيرزنان به پشت راننده زد و مشتي بادام به او تعارف كرد..
 راننده بادام را گرفت و خورد و تشكر كرد . 
  نيم ساعت بعد دوباره پيرزن با مشتي بادام آمد و به راننده تعارف كرد .. راننده باز هم گرفت و تشكر كرد . و اين كار 2 بار ديگه هم تكرار شد ..
  بار آخر راننده از پيرزن پرسيد : چرا خودتان بادام ها را نميخوريد؟؟ ...پيرزن گفت ما دندان نداريم ..
 راننده كه كنجكاو شده بود پرسيد : پس چرا آنها را خريديد؟؟؟ ...
   ...............................................................   پيرزن گفت: ما شكلات روي بادام ها را خيلي دوست داريم 

لبخند بزن به زندگی...!

لبخند بزن به نسیمی که مدام نوازشت می کند .

و به بلبلانی که با حس وشوقی وصف ناپذیر برایت ترانه ای عاشقانه سر می دهند.

لبخند بزن به دیروزی که خوش بود و به امروزی که زیباست و به فردایی که رویاییخواهد بود.لبخند بزن به آسمانی که برای لطافت زمین زیر پایش، اشک شوق جاری می سازد.لبخند بزن به شقایق ها، نیلوفر های آبی و نرگس ها…..لبخند بزن به تمام گلهای عالم که از زمینی سخت می رویند و جهان را زیبا میسازند.لبخند بزن به خدایی که با نعمتهایش، لبخند را میهمان لبهایت می کند.

وقتی کسی خونه نیست صدای تلویزیون رو تا آخر ببرین بالا و بعد خاموشش کنید.تا وقتی یکی تلویزیون رو روشن کرد از ترس منحدم شه

به شيرازيه ميگن اگه نماز بخوني ميري بهشت واگه نخوني ميبرنت جهنم حالا خودت انتخاب کن دوست داري بري بهشت يا ببرنت جهنم.ميگه جهنم ميگن چرا ميگه اخه بهشت خودم بايد برم اما جهنم ميبرنم راحترم.