2015-01-25، 01:00
ترانه ای روی زمین افتاده بود.
قناری کوچکی آنرابرداشت و در گلوی نازک خود ریخت.
ترانه در قناری جاری شد. با او در آمیخت.
ترانه آب شد. ترانه خون شد. ترانه نفس شد و زندگی.
قناری ترانه را سر داد.
ترانه از گلوی قناری به اوج رسید. ترانه معنا یافت.
ترانه جان گرفت.قناری نیز، و همه دانستند که از این پس ترانه، بودن است.
ترانه، هستی است. ترانه، جان قناری است.
ایمان، ترانه آدمی است. قناری بی ترانه می میرد و آدمی بی ایمان.
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم