2013-11-18، 01:52
بی پُشت که باشی
ریشه هایت را
حتی نسیم
به لرزه می اندازد
اطرافِ تنهایی های دل
گرما را کسی به دستهایت قرض نمی دهد
پاهای سرما زده ات را بگذار روی شانه هایت
برو...
بی پُشت که باشی
تکیه میکنی بر باد
هر چه بادا باد...
بین خودمان باشد اما،
عجیب دیوانه ات شده ام..!
من که از عالم و آدم سیربودم،
سیر نمیشوم از تو...!
دلگیر نمیشوم از تو...!
تعبیر خوابهای ندیده ای
که هیچگاه ندیده ام و نخواهم دید...
شیرینی مثل رویاهای کودکانه ام...
و حقیقت نبودنت تلخ است
تلختر از قهوه های قجری...!
شده ای خون،
میدوی در رگ و ریشه ام
و معصومانه پا میگیرم از تو...
نفس میکشی و جهانی تب میکند در من...
و صدایت،
صدایت آرامش تمام خوابهای زمستانیست
که زیر کرسی مادربزرگ نیمه کاره ماندند
و هنوز خماری اشان مانده در سرم...!
تبعید کن مرا به آغوشت،
که حراترین غار است
و من پیامبرترین پیامبر...!
به دلم وحی شده است
دیوانه میکنی آخر مرا و به جرم دیوانگی میبرندم
آنجایی که نباید....
اما، دیوانه ام کن...
حلال کردم خونم را...
بدون "تو" شعرها دارند در من خفه میشوند...
کمی عاشقم باش...!
ریشه هایت را
حتی نسیم
به لرزه می اندازد
اطرافِ تنهایی های دل
گرما را کسی به دستهایت قرض نمی دهد
پاهای سرما زده ات را بگذار روی شانه هایت
برو...
بی پُشت که باشی
تکیه میکنی بر باد
هر چه بادا باد...
بین خودمان باشد اما،
عجیب دیوانه ات شده ام..!
من که از عالم و آدم سیربودم،
سیر نمیشوم از تو...!
دلگیر نمیشوم از تو...!
تعبیر خوابهای ندیده ای
که هیچگاه ندیده ام و نخواهم دید...
شیرینی مثل رویاهای کودکانه ام...
و حقیقت نبودنت تلخ است
تلختر از قهوه های قجری...!
شده ای خون،
میدوی در رگ و ریشه ام
و معصومانه پا میگیرم از تو...
نفس میکشی و جهانی تب میکند در من...
و صدایت،
صدایت آرامش تمام خوابهای زمستانیست
که زیر کرسی مادربزرگ نیمه کاره ماندند
و هنوز خماری اشان مانده در سرم...!
تبعید کن مرا به آغوشت،
که حراترین غار است
و من پیامبرترین پیامبر...!
به دلم وحی شده است
دیوانه میکنی آخر مرا و به جرم دیوانگی میبرندم
آنجایی که نباید....
اما، دیوانه ام کن...
حلال کردم خونم را...
بدون "تو" شعرها دارند در من خفه میشوند...
کمی عاشقم باش...!
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست