امروز داشتم به نوع باورهایم نگاه میکردم که بسیاری از انها باورهای غلطی بودند که یک موقعیت یا یک شخص در من ایجاد کرده بود.مثلا من این باور را داشتم که باید با ادمهایی که زیبایی ظاهری دارند و یا ماشینهای مدل بالا سوار میشوند رابطه دوستی داشته باشم تا احساس ارزشمند بودن بکنم.من انچه را در درون خودم نمیافتم از انها مطالبه میکردم.
و یا باور غلط من این بود که اگر چیزهایی را نداشته باشم و یا به ارزوهایم نرسم ادم بی ارزش و بی عرضه ای هستم.
من فکر میکردم ارزش من به خانه ایست و محله ایست که زندگی میکنم.به شغلی است که دارم یا ندارم و یا به تحصیلات بالاتر ازینی است که دوست دارم میداشتم.درست است که داشتن چیزهای زمینی خوبست و هیچ ادم عاقلی نمیتواند این موضوع را انکار کند اما ارزش من به انچه که انجام میدهم یا نمیدهم است نه نتایج کارهایم.
یکی از دلایل اصلی بیماریهای اعتیادی از هر نوعی احساس بی ارزشی و بی لیاقتی است که زیزبنای ان باز در نوعی غرور احمقانه خلاصه میشود.
نوعی خودشیفتگی که فکر میکنم از دیگران بالاتر یا کمتر هستم.
خوب این احساس چگونه در من شکل گرفت؟
یادم می اید من کودک بودم و شب ادراری داشتم و مدام بابت این موضوع سرزنش میشدم و برادرم به من میخندید.همانجا بود که این احساس در من بوجود امد و بصورت باور تبدیل شد.درحقیقت به دلیل زندگی در خانواده های بیمار و محیطهای ناسالم نوعی باور غلط در ما بوجود می اید.غرور و تواضع منطقی قابل تحسین است اما قتی بصورت غیرقابل کنترل در می اید زندگی من و اطرافیانم را غیرقابل اداره میکند.
من در دوره اول بهبودی(تا 8 ماه قبل)احساساتم را نادیده میگرفتم و فقط تحملشان میکردم اما دیدم دقیقا این نوع فکر کردن و احساس کردن مشکل اصلی زندگی من بوده است.همین الان احساست اوایل را میخواندم ومتعادل شدنشان را میدیدم.از خداوند ممنونم.دوست دارم در مورد باورهای غلط بیشتر بنویسم که به خود و همدردانم کمک شود
امیراریا
و یا باور غلط من این بود که اگر چیزهایی را نداشته باشم و یا به ارزوهایم نرسم ادم بی ارزش و بی عرضه ای هستم.
من فکر میکردم ارزش من به خانه ایست و محله ایست که زندگی میکنم.به شغلی است که دارم یا ندارم و یا به تحصیلات بالاتر ازینی است که دوست دارم میداشتم.درست است که داشتن چیزهای زمینی خوبست و هیچ ادم عاقلی نمیتواند این موضوع را انکار کند اما ارزش من به انچه که انجام میدهم یا نمیدهم است نه نتایج کارهایم.
یکی از دلایل اصلی بیماریهای اعتیادی از هر نوعی احساس بی ارزشی و بی لیاقتی است که زیزبنای ان باز در نوعی غرور احمقانه خلاصه میشود.
نوعی خودشیفتگی که فکر میکنم از دیگران بالاتر یا کمتر هستم.
خوب این احساس چگونه در من شکل گرفت؟
یادم می اید من کودک بودم و شب ادراری داشتم و مدام بابت این موضوع سرزنش میشدم و برادرم به من میخندید.همانجا بود که این احساس در من بوجود امد و بصورت باور تبدیل شد.درحقیقت به دلیل زندگی در خانواده های بیمار و محیطهای ناسالم نوعی باور غلط در ما بوجود می اید.غرور و تواضع منطقی قابل تحسین است اما قتی بصورت غیرقابل کنترل در می اید زندگی من و اطرافیانم را غیرقابل اداره میکند.
من در دوره اول بهبودی(تا 8 ماه قبل)احساساتم را نادیده میگرفتم و فقط تحملشان میکردم اما دیدم دقیقا این نوع فکر کردن و احساس کردن مشکل اصلی زندگی من بوده است.همین الان احساست اوایل را میخواندم ومتعادل شدنشان را میدیدم.از خداوند ممنونم.دوست دارم در مورد باورهای غلط بیشتر بنویسم که به خود و همدردانم کمک شود
امیراریا
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست