2015-01-11، 02:25
من به خاطر مصرف نواقصم در کل اختيار و کنترل همه مسائل زندگيم از دستم خارج بود چون ادمي بود خودمحور و خودخواه و خودمو محور دنيا ميدونستم نميتونستم بپذيرم که کامل نيستم سعي ميکردم دنيارو تعغير بدم فکر نميکردم که منم انسانم و بايد به پيرامون اطرافم بيشتر توجه کنم و اينها باعث مشکلات در روابط و زندگيم شدن.از محيط زيستم خسته شده بودم و سعي ميکردم کمتر بيام تو اجتماع و رابطه برقرار کنم منزوي شده بودم نميتونستم کارها و مسئوليتهاي که برا من بود درست انجام بدم و کارهارو به فردا موکول ميکردم واين باعث شده بود کارهاي خونه بهم بريزه.تو خانواده نميتوانستم درست رابطه برقرار کنم چون خودخواه بودم بايد حرف حرف من ميبود عصباني ميشدم ارامشو از خانواده سلب ميکردم.تو کارم کوتاهي ميکردم و کم کاري باعث شده بود که بين من وکارم مشکل پيش بياد.از حرفه اي که داشتم خسته شده بودم تکامل پرست شده بودم و نميتونستم در مسير رشد حرکت کنم به همون داشته کم بسنده کرده بودم.کنترلي رو جيبم نداشتم افراطي عمل ميکردم و اين عمل باعث ميشد که دستمو جلو ديگران دراز کنم.تو روابط اجتمائي به خاطر مشکلاتي که به وجود اورده بودم همش در حال کش مکش بودم زود رنج و منزوي شده بودم هميشه دنبال خواستها وارضاي لذتهام بودم اين امر باعث بروز مشکلات در رابطهام شده بود احساس گناه وخجالت داشتم.ميترسيدم احساساتمو بروز بدم عواطفم از مرحله عمل بيرون رفته بود سعي ميکردم احساساتمو در نتفه خفه کنم.افکارم بر گرفته از احساساتم در هر لحظه ي شخصيت بودم روياي بودم همش تو مقايسها بودم همش خدازاري داشتم از همه چيز کس رنجش داشتم.نميتونستم به زندگيم معني بدم ادم خودمحوري بودم وهميشه از روي نواقصم عمل ميکردم واز لحاظ روحاني در فقر کامل به سر ميبردم در کل همه چيز به خاطر بيماريم از کنترل و اختيار من خارج شده بود.چون افراطي و بدون فکر و بي ايمان بودم واينها همه ريشه در ترسهاي من داشت.
موفقیت یک انتخاب است نه یک اتفاق