2014-02-04، 09:12
من شبها نميتوانستم بخوابم ، آشفته نگران و پريشان بودم علت بيخوابي هاي من چه بود ؟؟چه موضوعي مرا درگير كرده بود ؟؟ زندگي من پر از استرس بود اما نه يك استرس معمولي . سعي كردم شير داغ بنوشم ، در رختخواب مطالعه كنم ، به يك موسيقي ملايم گوش دهم حتي به دكتر مراجعه كردم ، اما باز هم نمي توانستم بيشتر از چند ساعت بخواب روم ، من خيلي پريشان بودم در جلسات الانان در مورد دلواپسي خود صحبت كردم و عضو ديگري در مورد مشكلي مشابه آن مشاركت كرد كه چه چيزي به او كمك كرده بود تا شرايط را كاملا بپذيرد و عجز خود را در برابر بيخوابي اش قبول كند با نظري به گذشته او گفت كه بي خوابي نعمت هايي را براي او به دنبال داشته است چون بي خوابي آنقدر او را خسته كرده بود كه باعث درد سر او شده بود . من متوجه شدم كه اين قضيه در مورد من نيز صدق ميكند به جاي اينكه اجبارا براي هوشياري فرد مورد علاقه ام افسوس بخورم ، بجاي كنترل و فضولي در كار او تلاش كنم ذهنم را متوجه امور خويش سازم . اخيرا از اينكه ذهنم را شديدا متوجه هر چيزي كه به من مربوط نمي شود در گير سازم خسته شده ام اغلب دعا كرده ام تا از نگراني هاي آزار دهنده رها شوم و اكنون بنظر ميرسد از راهي كه انتظار آنرا نداشتم دعايم مستجاب شده است .
ياد آوري امروز
گاهي اوقات لطف نيروي برترم از روشهايي غير معمول نصيب من ميشود شايد آن چيزهايي كه من آن را جزو مشكلات به شمار مي آورم . در حقيقت نوعي ، از همراهي باشد . "هيچ چيزي خوب يا بد نيست تفكر ماست كه آنرا چنين مي سازد .
ياد آوري امروز
گاهي اوقات لطف نيروي برترم از روشهايي غير معمول نصيب من ميشود شايد آن چيزهايي كه من آن را جزو مشكلات به شمار مي آورم . در حقيقت نوعي ، از همراهي باشد . "هيچ چيزي خوب يا بد نيست تفكر ماست كه آنرا چنين مي سازد .
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه