2014-02-04، 10:23
8 مهر بسياري از ما براي بقای اصول اشتباه زندگي گذشتهمان كه سرتاسر آن آميخته از ترس و خجالت است، ياد گرفته بوديم احساسات خود را نا دیده بگیریم و یا سركوب كنيم. حتي بدون آشنايي با بیماریم براي خودم دوست خوبي نبودم. چون میدانستم مشکلی دارم. هميشه از خود واقعيام فرار ميكردم. در نظرم ديگران از من سرتر و مهمتر بودند. احساس ميكردم روزبه روز تنزل پیدا ميكنم. هميشه سعي ميكردم کاری انجام دهم که مورد تأیید و لطف ديگران قرار بگيرم. تأييدطلبي آنها بينهايت برايم مهم و ارزشمند بود. نمره اوّل بودن در همه رقابتها و مراحل مختلف زندگي به قدري مرا در خود مشغول و حل كرده بود، كه از گذر ايام و نیازهای فردی هم غافل شدم. امروز با اصول خودیاری در وجود خودم نيرويي بهوجود آمده است، كه تنها مرجعي است غالباً دنبال نيروي برتر و عالم معنوی ميباشد، چون ميدانم كه خداوند تنها مرجعي است، كه وابستگي به او هيچ ضرري و بیارزشی ندارد، بلكه باعث صلح و آشتي و آرامشم ميشود. آيا به خودم اجازه ميدهم كه به سهیم کردن خداوند در بهبودی خود، در دعايم آنقدر پيشرفت كنم كه آغاز سفر معنويم باشد؟ مهمترين تأييد، تأييد خداوند است!
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم