2015-01-29، 01:39
یکی از طلبه های حوزه باعظمت نجف از نظر معیشت در تنگنا و دشواری غیر قابل تحملی بود. روزی از روی شکایت و فشار روحی کنار ضریح مطهر حضرت علی (ع) عرضه میدارد: شما این لوسترهای قیمتی و قندیل های بی بدیل را به چه سبب در حرم خود گذارده اید، در حالی که من برای اداره امور معیشتم در تنگنای شدیدی هستم؟
شب امیرالمومنین (ع) را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی، اینجا همین نان و ماست و فرش طلبگی هست، و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید به هندوستان در شهر حیدر آباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کردبه او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
طلبه پس از این خواب دوباره به حرم مطهر مشرف می شود و عرضه می دارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است، شما مرا به هندوستان حواله میدهید؟!
شب امیرالمومنین (ع) را در خواب می بیند که آن حضرت به او می فرماید: اگر میخواهی در نجف مجاور من باشی، اینجا همین نان و ماست و فرش طلبگی هست، و اگر زندگی مادی قابل توجهی میخواهی باید به هندوستان در شهر حیدر آباد دکن به خانه فلان کس مراجعه کنی، چون حلقه به در زدی و صاحب خانه در را باز کردبه او بگو: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
طلبه پس از این خواب دوباره به حرم مطهر مشرف می شود و عرضه می دارد: زندگی من اینجا پریشان و نابسامان است، شما مرا به هندوستان حواله میدهید؟!
بار دیگر حضرت را در خواب می بیند که می فرماید: سخن همان است که گفتم، اگر در جوار ما با این اوضاع می توانی استقامت ورزی اقامت کن، اگر نمی توانی باید به هندوستان به همان شهر بروی و خانه فلان راجه را سراغ بگیری و به او بگویی: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
طلبه پس از بیدار شدن و شب را به صبح رساندن، کتابها و لوازم مختصری که داشته به فروش میرساند و اهل خیر هم با او مساعدت می کنند تا خود را به هندوستان می رساند و در شهر حیدر آباد سراغ خانه آن راجه را می گیرد، مردم از اینکه طلبه ای فقیر با چنان مردی ثروتمند و متمکن قصد ملاقات دارد، تعجب می کنند.
وقتی به در خانه آن راجه می رسد در می زند، چون در را باز می کنند می بیند شخصی از پله های عمارت به زیرآمد، طلبه وقتی با او روبرو می شود می گوید: به آسمان رود و کار آفتاب کند.
در این هنگام راجه فورا پیشخدمت هایش را صدا می زند و می گوید: این طلبه را به داخل عمارت راهنمایی کنید و پس از پذیرایی از او تا رفع خستگی اش او را به حمام ببرید و او را با لباس های فاخر و گران قیمت بپوشانید.
مراسم به صورتی نیکو انجام می گیرد و طلبه در آن عمارت عالی تا فردا عصر پذیرایی می شود.
فردا محترمین شهر از طبقات مختلف چون اعیان و تجار و علما وارد شدند و هر کدام در آن سالن پر زینت در جای مخصوص به خود قرار گرفتند.
طلبه از شخصی که کنار دستش بود پرسید: چه خبر است؟ گفت: مجلس جشن عقد دختر صاحبخانه است.
پیش خود گفت: وقتی به این خانواده وارد شدم که وسایل عیش برای آنان آماده است.
هنگامی که مجلس آماده شد، راجه به سالن درآمد، همه به احترامش از جای برخاستند و او نیز پس از احترام به مهمانان در جای ویژه خود نشست.
آنگاه رو به اهل مجلس کرد و گفت: آقایان من نصف ثروت خود را که بالغ بر فلان مبلغ می شود از نقد و ملک و منزل و اثاثیه به این طلبه که تاره از نجف اشرف بر من وارد شده مصالحه کردم، و همه می دانید که اولاد من منحصر به دو دختر است، یکی از آنها را هم که از دیگری زیباتر است برای او عقد می بندم، و شما ای عالمان دین، هم اکنون صیغه عقد را جاری کنید.
چون صیغه عقد جاری شد طلبه که در دریایی از شگفتی و حیرت فرو رفته بود، پرسید: شرح این داستان چیست؟
راجه گفت من چند سال قبل قصد کردم در مدح امیرالمومنین ع شعری بگویم، یک مصرع گفتم و نتوانستم مصرع دیگر را بگویم، به شعرای فارسی زبان هندوستان مراجعه کردم، مصراع گفته شده آنها هم چندان مطلوب نبود، به شعرای ایران مراجعه کردم، مصراع آنان هم چندان چنگی به دل نمی زد، با خودم گفتم حتما شعر من منظور نظر کیمیا اثر امیرالمومنین ع قرار نگرفته است.
لذا با خود نذر کردم اگر کسی پیدا شود و مصراع دوم این شعر را بصورت مطلوب بگوید، نصف دارایی ام را به او ببخشم و دختر زیباتر خود را به عقد او درآورم، شما آمدید و مصرع دوم را گفتید، دیدم از هر جهت این مصرع شما درست و کامل و تمام و با مصرع من هماهنگ است.
طلبه گفت: مصرع اول چه بود؟راجه گفت: من گفته بودم: « به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند»، طلبه گفت مصرع دوم از من نیست، بلکه لطف خود امیرالمومنین ع است.
راجه سجده شکر کرد و خواند:
به ذّره گر نظر لطف بوتراب کند به آسمان رود و کار آفتاب کند