2013-10-27، 09:28
به بابام میگم : انقدر درس خوندم مغزم داره میتركه
بابام : سعى كن هیــــچ وقت از نداشته هات صحبت نكنى !
اسبه زنگ میزنه سیرك میگه: آقا شما برای سیركتون اسب نمی خواین؟
یارو میگه: هنرت چیه؟
اسبه میگه: احمق نمی بینی دارم باهات حرف میزنم!؟
یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. از ترس جونش فرار میکنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها میشینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میاد پیشش و میگه : داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه : دارم قاقا میخورم
عزرئیل میگه : پس قاقاتو بخور بریم ددر
بابام : سعى كن هیــــچ وقت از نداشته هات صحبت نكنى !
اسبه زنگ میزنه سیرك میگه: آقا شما برای سیركتون اسب نمی خواین؟
یارو میگه: هنرت چیه؟
اسبه میگه: احمق نمی بینی دارم باهات حرف میزنم!؟
یه روز یه پیرمردی عزرائیل رو می بینه که داره از دور میادطرفش. از ترس جونش فرار میکنه می ره داخل یه مهد کودک کنار بچه ها میشینه شروع می کنه به بیسکویت خوردن.
عزرائیل میاد پیشش و میگه : داری چیکار می کنی؟
پیرمرد با صدای بچه گانه میگه : دارم قاقا میخورم
عزرئیل میگه : پس قاقاتو بخور بریم ددر
مشگل اینه که به بعضیا بیشتر از حدشون بها دادم