2014-08-14، 01:51
اگر من ترس نداشته باشم احساس آرام میکنم اما وقتی ترس دارم احساس نا آرامی میکنم . در گذشته هر لحظه احساس خاصی داشتم ولی حالا که زندگیم آرام پیش میرود احساس شکرگزاری ،آرامش و رهایی میکنم .ما خانواده های بیمار مدام نگران هستیم و احساس ناامنی داریم. اگر حد و مرزها و مسولیتهایم را بدانم نگران نیستم و اگر در زندگی ترس داشته باشم و ایمان نباشد مدام نگرانم که این آرامش شاید دوامی نداشته باشد ،من باید برای امروز زندگی کنم و در آینده نروم.اگر مدام به نداشته هایم فکر کنم و سپاسگزار داشته هایم نباشم نگران مشکلاتم میشوم.در کنار نیروی برترم در مشکلات احساس زنده بودن میکنم من هنوز گاهی مشکل به وجود نیامده احساس نگرانی میکنم چون خود را پیشاپیش مسول آن مشکل میدانم. اگر نقش ام را پیدا نکنم گیج و منگ هستم ، گاهی در بحران ها ارتباطم با قدرت برتر و خداوند بیشتر میشود در آن صورت احساس زنده بودن میکنم ، چون من در گذشته هر گاه مشکلی پیش میامد فکر میکردم که من باید آن مشکل را حل کنم و سهم و نقش خود را در نظرنمیگرفتم و نمی دانستم که باید مشورت کنم.امروز دید من عوض شده و شکرگزار رنج اعتیاد هستم که مرا به بهبودی و خدا نزدیک کرده است.
