2015-01-04، 04:32
وقتی زندگی به آرامی پیش می رود، بیشتر نگرانم. احساس می کنم آرامش قبل از طوفان است و ما داریم چیزی را درون خودمان پنهان می کنیم، داریم تظاهر می گنیم. انقدر به این چیزها فکر می کنم تا اینکه فکرم تبدیل به عمل شود و بهانه ای برای بهم زدن اوضاع پیدا کنم، البته نه سبک و سیاق زمان قبل از برنامه بلکه با زبان بهتر و خوش تر. انفجار اتفاق می افتد. اما به هر حال نتیجه تقریبا مثل سابق است و اوضاع بحرانی می شود. بعد از بحران اولش حالم خوب است و احساس می کنم خالی شدم ولی کم کم پشیمان می شوم و نگران. در آرامش چیزی نهفته است ک قابل تحمل نیست، انگار بیکارم. انگار مستحق زندگی و آرام نیستم. البته خدارو شکر با آمدن به برنامه دفعات این بحران سازی ها کم شده و با کمک خدا و جلسه در مسیر بهبودی هستم، اگرچه اول راهم.
خدایا شکرت، شکرت، شکرت
خدایا شکرت، شکرت، شکرت