2013-11-24، 09:55
ير مردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه خود زندگي كند.
دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود.
هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را برزمين انداخت و شكست.
پسر وعروس از اين كثيف كاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدر بزرگ كاري بكنيم، وگرنه تمام خانه را به هم مي ريزد.
آنها يك ميز كوچك در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد.
بعد از اينكه يك بشقاب ازدست پدر بزرگ افتاد و شكست، ديگر مجبور بود غذايش را در كاسه چوبي بخورد.
هر وقت هم خانواده او را سرزنش ميكردند، پدر بزرگ فقط اسك ميريخت و هيچ نميگفت.
يك روزعصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهارساله خود شد كه داشت با چند ته چوب بازي ميكرد.
پدر رو به او كرد و گفت: پسرم، داري چي درست ميكني؟
پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان كاسه هاي چوبي درست مي كنم كه وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي كرد و به كارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده باهم سر يك ميز غذا ميخوردند.
دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود.
هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را برزمين انداخت و شكست.
پسر وعروس از اين كثيف كاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدر بزرگ كاري بكنيم، وگرنه تمام خانه را به هم مي ريزد.
آنها يك ميز كوچك در گوشه اطاق قرار دادند و پدر بزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد.
بعد از اينكه يك بشقاب ازدست پدر بزرگ افتاد و شكست، ديگر مجبور بود غذايش را در كاسه چوبي بخورد.
هر وقت هم خانواده او را سرزنش ميكردند، پدر بزرگ فقط اسك ميريخت و هيچ نميگفت.
يك روزعصر، قبل از شام، پدر متوجه پسر چهارساله خود شد كه داشت با چند ته چوب بازي ميكرد.
پدر رو به او كرد و گفت: پسرم، داري چي درست ميكني؟
پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان كاسه هاي چوبي درست مي كنم كه وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي كرد و به كارش ادامه داد.
از آن روز به بعد همه خانواده باهم سر يك ميز غذا ميخوردند.
خداوندا
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن
تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکست قلب من جانا به عهده خود وفا کن