2015-06-26، 02:44
مراقبه 5/4/:
روز:
يگانه عبادتي كه مي توان آنرا عبادت ناميد عشق است. تما ديگر عبادتها، دروغين هستند. عبادتهايي ساختگي و بدلهايي نارسا هستند. مردم چون نمي توانند عشق بورزند، عبادت مي كنند. عبادت به آنان تسلي مي دهد. انسان در فريفتن ديگران چنان ماهر است كه در نهايت شروع به فريفتن خود مي كند. او چون قادر نيست به انسانها عشق بورزد شروع به عشق ورزيدن به انسانيت مي كند و اين، روال زندگي او مي شود. ذهن، تو را سر كار گذاشته است. انسانيت را در كجا مي خواهي پيدا كني؟ هر جا كه بروي انسان واقعي و ملموس را خواهي يافت. انسانيت مفهومي است انتزاعي. يك انگاره است و تونمي تواني به يك انگاره عشق بورزي. اما عشق ورزيدن به يك انگاره بسيار آسان است، زيرا هيچ دردسري نمي آفريند. هيچكس از تو توقع ندارد چيزي را فدا كني. تو مي تواني همچنان مثل گذشته باشي و ادعا كني كه بزرگترين عاشق انسانيت هستي. انسانهايي كه نمي توانند به هستي عشق بورزند شروع به عشق ورزيدن به خدا مي كنند. هستي دو دست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. يك مفهوم است و وجود عيني ندارد. انسانها از عشق مي ترسند، اما عشق ورزيدن به خدا برايشان آسان است. خدا هرگز نمي ميرد، زيرا كه او وجود ندارد. و چيزي كه وجود ندارد غير ممكن است بميرد. اما من به تو مي گويم كه خدا نه گذشته اي دارد نه آينده اي و خداوندي است كه حقيقت دارد. خدا تنها يك مفهوم فلسفي است.عبادت را تنفس كن! با عبادت زندگي كن! به اين هستي زيبا عشق بورز! و از راه عشق است كه از حضور فراگير خداوندي در همه جا آگاه خواهي شد. باز تكرار مي كنم نه از حضور خدا، بلكه از حضور خداوندي.
شب:
با گذشت عمر، خاطرات بيشتري در تو انباشته مي شود تا جاييكه به كوه بزرگ تبديل مي شود. كوهي بسيار سنگين. تو در زير بار اين سنگيني كمر خم مي كني. همين كه از بي فايده بودن خاطرات گذشته آگاه شوي، مي تواني فراموششان كني. گذشته به تو نچسبيده است، تو هستي كه به آن چسبيده اي. پس فقط كافيست دستت را رها كني. سپس چيز ديگري از آگاهي تو سر بر مي آورد و پي مي بري كه آينده هنوز نيامده است. پس چرا بايد در مورد آن نگران بود؟ آنگاه كه آينده از راه برسد به آن خواهيم پرداخت، به آن پاسخ خواهيم داد. لزومي ندارد در مورد آينده نگران باشي- آينده شايد هرگز نيايد و يا شايد بگونه اي بيايد كه تو در حال حاضر نتواني تصورش بكني. آينده قابل پيش بيني نيست. نود و نه درصد افكار تو در مورد آينده هيچگاه واقعيت نخواهد يافت و تلف كردن وقت خود براي آن يك درصد، كاري است بس احمقانه. آنگاه كه ازاين امر آگاه شوي، خودت را از آينده كنار مي كشي. لحظه اكنون هيچ محتوايي ندارد. اگر تو اكنون و اينجا باشي، آگاهي ات خالي خواهد بود. مي تواني ببيني! هرگاه به درون ذهنت بنگري خواهي ديد يا چيزي متعلق به زمان گذشته در آن جاري است يا متعلق به زمان آينده. مادامي كه پاي لحظه اكنون در ميان است، آگاهي محض است. و انسان مراقبه گر آرام آرام با رها كردن گذشته و آينده شروع به جاي گيري در لحظه اكنون مي كند. زيستن در اكنون و اينجا، ديندار زيستن است، آگاهي محض است و هرچه از آگاهي محض برخيزد پرهيزگاري است. هركاري انجام دهي رواست و از آن پشيمان نمي شوي. هيچگاه به سبب انجام دادن كاري احساس گناه نمي كني.
98 حركت و سكون در محيط، رقص در جريان است و در مركز، سكون مطلق. مدي تيشن، فقط بستن چشمها و ساكت بودن نيست. در حقيقت، وقتي بودا ساكت زير درخت نشسته بود و حركتي نمي كرد، رقصي عميق در درون او جريان داشت و آن رقصِ آگاهي بود. اين رقص قابل ديدن نيست، اما وجود دارد. هيچ چيز در توقف كامل نيست. توقف كلمه اي غير واقعي است. همه چيز به خود ما بستگي دارد؛ مي توانيم زندگي مان را بي قرار و آشفته سازيم يا آنرا به يك رقص تبديل كنيم. توقف در ذات هيچ چيز نيست. مي توان بي قراري جنجال آميزي داشت و اين خود فلاكت، روان پريشي و ديوانگي است. در حاليكه مي توان هين انرژي را به طور خلاق به كار گرفت. آنگاه بي قراري ديگر بي قراري نيست، بلكه آرام و لطيف مي شود و صورت رقص و ترانه به خود مي گيرد. تناقض در اينجاست كه وقتي رقصنده در حال رقص است، توقف دارد و غير ممكن اتفاق مي افتد؛ درست مانند مركز گردباد كه در توقف و آرامش است. چنين توقفي به هيچ صورت ديگر امكان پذير نيست. وقتي كه رقص، كامل است، آن توقف اتفاق مي افتد. و اين رقص، مركزي دارد و نمي تواند بدون داشتن مركز ادامه يابد. محيط و حاشيه در رقص اند. براي شناختن مركز، تنها راه آن است كه رقصي كامل شويم. آنگاه رقصنده،علي رغم رقص و تحرك، متوجه چيزي آرام و بسيار خاموش در درون مي شود.
26جون Mind opens outside; meditation opens inside. Mind is a door that leads you outside in the world; meditation is the door that leads you to your interiority – to the innermost shrine of your being. And suddenly, you are enlightened. ذهن به بیرون باز می شود و مراقبه به درون و ذهن دری اشت که در دنیا تو را به بیرون رهنمون است و مراقبه دری که تو را به عالم درون هدایت می کند. درونی ترین زیارتگاه وجودت – و ناگهان تو به اشراق می رسی.
روز:
يگانه عبادتي كه مي توان آنرا عبادت ناميد عشق است. تما ديگر عبادتها، دروغين هستند. عبادتهايي ساختگي و بدلهايي نارسا هستند. مردم چون نمي توانند عشق بورزند، عبادت مي كنند. عبادت به آنان تسلي مي دهد. انسان در فريفتن ديگران چنان ماهر است كه در نهايت شروع به فريفتن خود مي كند. او چون قادر نيست به انسانها عشق بورزد شروع به عشق ورزيدن به انسانيت مي كند و اين، روال زندگي او مي شود. ذهن، تو را سر كار گذاشته است. انسانيت را در كجا مي خواهي پيدا كني؟ هر جا كه بروي انسان واقعي و ملموس را خواهي يافت. انسانيت مفهومي است انتزاعي. يك انگاره است و تونمي تواني به يك انگاره عشق بورزي. اما عشق ورزيدن به يك انگاره بسيار آسان است، زيرا هيچ دردسري نمي آفريند. هيچكس از تو توقع ندارد چيزي را فدا كني. تو مي تواني همچنان مثل گذشته باشي و ادعا كني كه بزرگترين عاشق انسانيت هستي. انسانهايي كه نمي توانند به هستي عشق بورزند شروع به عشق ورزيدن به خدا مي كنند. هستي دو دست توست و خدا فقط در ذهنت وجود دارد. يك مفهوم است و وجود عيني ندارد. انسانها از عشق مي ترسند، اما عشق ورزيدن به خدا برايشان آسان است. خدا هرگز نمي ميرد، زيرا كه او وجود ندارد. و چيزي كه وجود ندارد غير ممكن است بميرد. اما من به تو مي گويم كه خدا نه گذشته اي دارد نه آينده اي و خداوندي است كه حقيقت دارد. خدا تنها يك مفهوم فلسفي است.عبادت را تنفس كن! با عبادت زندگي كن! به اين هستي زيبا عشق بورز! و از راه عشق است كه از حضور فراگير خداوندي در همه جا آگاه خواهي شد. باز تكرار مي كنم نه از حضور خدا، بلكه از حضور خداوندي.
شب:
با گذشت عمر، خاطرات بيشتري در تو انباشته مي شود تا جاييكه به كوه بزرگ تبديل مي شود. كوهي بسيار سنگين. تو در زير بار اين سنگيني كمر خم مي كني. همين كه از بي فايده بودن خاطرات گذشته آگاه شوي، مي تواني فراموششان كني. گذشته به تو نچسبيده است، تو هستي كه به آن چسبيده اي. پس فقط كافيست دستت را رها كني. سپس چيز ديگري از آگاهي تو سر بر مي آورد و پي مي بري كه آينده هنوز نيامده است. پس چرا بايد در مورد آن نگران بود؟ آنگاه كه آينده از راه برسد به آن خواهيم پرداخت، به آن پاسخ خواهيم داد. لزومي ندارد در مورد آينده نگران باشي- آينده شايد هرگز نيايد و يا شايد بگونه اي بيايد كه تو در حال حاضر نتواني تصورش بكني. آينده قابل پيش بيني نيست. نود و نه درصد افكار تو در مورد آينده هيچگاه واقعيت نخواهد يافت و تلف كردن وقت خود براي آن يك درصد، كاري است بس احمقانه. آنگاه كه ازاين امر آگاه شوي، خودت را از آينده كنار مي كشي. لحظه اكنون هيچ محتوايي ندارد. اگر تو اكنون و اينجا باشي، آگاهي ات خالي خواهد بود. مي تواني ببيني! هرگاه به درون ذهنت بنگري خواهي ديد يا چيزي متعلق به زمان گذشته در آن جاري است يا متعلق به زمان آينده. مادامي كه پاي لحظه اكنون در ميان است، آگاهي محض است. و انسان مراقبه گر آرام آرام با رها كردن گذشته و آينده شروع به جاي گيري در لحظه اكنون مي كند. زيستن در اكنون و اينجا، ديندار زيستن است، آگاهي محض است و هرچه از آگاهي محض برخيزد پرهيزگاري است. هركاري انجام دهي رواست و از آن پشيمان نمي شوي. هيچگاه به سبب انجام دادن كاري احساس گناه نمي كني.
98 حركت و سكون در محيط، رقص در جريان است و در مركز، سكون مطلق. مدي تيشن، فقط بستن چشمها و ساكت بودن نيست. در حقيقت، وقتي بودا ساكت زير درخت نشسته بود و حركتي نمي كرد، رقصي عميق در درون او جريان داشت و آن رقصِ آگاهي بود. اين رقص قابل ديدن نيست، اما وجود دارد. هيچ چيز در توقف كامل نيست. توقف كلمه اي غير واقعي است. همه چيز به خود ما بستگي دارد؛ مي توانيم زندگي مان را بي قرار و آشفته سازيم يا آنرا به يك رقص تبديل كنيم. توقف در ذات هيچ چيز نيست. مي توان بي قراري جنجال آميزي داشت و اين خود فلاكت، روان پريشي و ديوانگي است. در حاليكه مي توان هين انرژي را به طور خلاق به كار گرفت. آنگاه بي قراري ديگر بي قراري نيست، بلكه آرام و لطيف مي شود و صورت رقص و ترانه به خود مي گيرد. تناقض در اينجاست كه وقتي رقصنده در حال رقص است، توقف دارد و غير ممكن اتفاق مي افتد؛ درست مانند مركز گردباد كه در توقف و آرامش است. چنين توقفي به هيچ صورت ديگر امكان پذير نيست. وقتي كه رقص، كامل است، آن توقف اتفاق مي افتد. و اين رقص، مركزي دارد و نمي تواند بدون داشتن مركز ادامه يابد. محيط و حاشيه در رقص اند. براي شناختن مركز، تنها راه آن است كه رقصي كامل شويم. آنگاه رقصنده،علي رغم رقص و تحرك، متوجه چيزي آرام و بسيار خاموش در درون مي شود.
26جون Mind opens outside; meditation opens inside. Mind is a door that leads you outside in the world; meditation is the door that leads you to your interiority – to the innermost shrine of your being. And suddenly, you are enlightened. ذهن به بیرون باز می شود و مراقبه به درون و ذهن دری اشت که در دنیا تو را به بیرون رهنمون است و مراقبه دری که تو را به عالم درون هدایت می کند. درونی ترین زیارتگاه وجودت – و ناگهان تو به اشراق می رسی.
«خدا با ماست»