2015-12-15، 10:36
چگونگی شکل گیری احساسات منفی
یادم می اید چند سال پیش پدرم به من پول داد و گفت امیر برو برای خودت ماشین بخر اما مواظب باش کسی را نکشی!
او پدر مهربانی بود اما بذر یک ترس را بی انکه بخواهد درون من کاشت.و یا وقتی کار جدیدی میخواستم شروع کنم یکی میگفت مواظب باش ورشکست نشوی.در واقه بعضی احساسات را خودمان بوجود می اوریم و بعضی را بقیه.اما خوبست اینها شناسایی شود و ضمن تمرین به خداوند سپرده شود.
من وقتی به جلسات بهبودی میرفتم معمولا به عنوان سخنران انتخاب میشدم. بعد اط شروع برنامه اس ای من بسیار زیباتر صحبت میکنم و همین باعث شده در ان جی اوهای مختلف شدیدا تایید شوم و همین در من احساس غرور بوجود اورده بود.
در واقع دیگران به این احساس منفی من خوراک میدادند که من بهتر از دیگران میفهمم!و نگاه بالا به پایین داشتم.
راهنمایم به من پیشنهاد سکوت را داد.و خودم اگر ببینم نقص تایید طلبی ام بیشتر از حد لازم است نوشتن را نیز در پرهیز میگذارم.
من اصلا از دیگران بهتر نمیفهمم.من در قدم دوم فهمیدم من سلامت عقل ندارم
اصلا چه فکر باطلی است که من فکر کنم بهتر میفهمم؟
من یک بیمار هستم که روی بهبودیم کار میکنم.فقط همین
اینروزها دست از نصیحت و تغییر دادن دیگران برداشته ام.راستش فهمیدم من ادم دیو سرشتی نیستم چرا که هر کس دیگر با نوع باورهای من.نوع محله من.نوع نگاه و یا شرایط من بود همین مسیر را میرفت اما قرار هم نیست حالا که اگاهم به همین صورت ادامه دهم و نه ادم کاردرست و بی عیب ونقص هستم.فقط یک انسانم که بیمار است و عوارض بیماریش زندگیش را اشفته نموده است و نباید احساس گناه کنم چرا که باز احساس گناه باعث خودکم بینی و مقایسه میشود و اینجاست که بعد از غرور یا خود کم بینی شهوت یا مواد یا الکل یا یک مسکن دیگر میگوید:
سلام در خدمتم دوباره تو را به بهشت ببرم!و در واقع ما را به سمت جهنم کثیف میبرد.
من چند پرهیز جدید شناسایی کردم و دیدم من شهوت حرف زدن دارم.سکوت چقدر زیباست.وقتی سکوت میکنم حال خوبی دست میدهد.از سکوت هیچگاه زیان ندیده ام.
در پایان برای همه شما دعا میکنم.همه ما انسانها لایق بهترینهای خداوند هستیم. ومن امیدوارم بهترینهای خداوند برای همه اتفاق بیفتد و من هم در کنار شما بتوانم توان بگیرم.چرا که من نیم من هم نیستم
دوست کوچک شما:امیر
یادم می اید چند سال پیش پدرم به من پول داد و گفت امیر برو برای خودت ماشین بخر اما مواظب باش کسی را نکشی!
او پدر مهربانی بود اما بذر یک ترس را بی انکه بخواهد درون من کاشت.و یا وقتی کار جدیدی میخواستم شروع کنم یکی میگفت مواظب باش ورشکست نشوی.در واقه بعضی احساسات را خودمان بوجود می اوریم و بعضی را بقیه.اما خوبست اینها شناسایی شود و ضمن تمرین به خداوند سپرده شود.
من وقتی به جلسات بهبودی میرفتم معمولا به عنوان سخنران انتخاب میشدم. بعد اط شروع برنامه اس ای من بسیار زیباتر صحبت میکنم و همین باعث شده در ان جی اوهای مختلف شدیدا تایید شوم و همین در من احساس غرور بوجود اورده بود.
در واقع دیگران به این احساس منفی من خوراک میدادند که من بهتر از دیگران میفهمم!و نگاه بالا به پایین داشتم.
راهنمایم به من پیشنهاد سکوت را داد.و خودم اگر ببینم نقص تایید طلبی ام بیشتر از حد لازم است نوشتن را نیز در پرهیز میگذارم.
من اصلا از دیگران بهتر نمیفهمم.من در قدم دوم فهمیدم من سلامت عقل ندارم
اصلا چه فکر باطلی است که من فکر کنم بهتر میفهمم؟
من یک بیمار هستم که روی بهبودیم کار میکنم.فقط همین
اینروزها دست از نصیحت و تغییر دادن دیگران برداشته ام.راستش فهمیدم من ادم دیو سرشتی نیستم چرا که هر کس دیگر با نوع باورهای من.نوع محله من.نوع نگاه و یا شرایط من بود همین مسیر را میرفت اما قرار هم نیست حالا که اگاهم به همین صورت ادامه دهم و نه ادم کاردرست و بی عیب ونقص هستم.فقط یک انسانم که بیمار است و عوارض بیماریش زندگیش را اشفته نموده است و نباید احساس گناه کنم چرا که باز احساس گناه باعث خودکم بینی و مقایسه میشود و اینجاست که بعد از غرور یا خود کم بینی شهوت یا مواد یا الکل یا یک مسکن دیگر میگوید:
سلام در خدمتم دوباره تو را به بهشت ببرم!و در واقع ما را به سمت جهنم کثیف میبرد.
من چند پرهیز جدید شناسایی کردم و دیدم من شهوت حرف زدن دارم.سکوت چقدر زیباست.وقتی سکوت میکنم حال خوبی دست میدهد.از سکوت هیچگاه زیان ندیده ام.
در پایان برای همه شما دعا میکنم.همه ما انسانها لایق بهترینهای خداوند هستیم. ومن امیدوارم بهترینهای خداوند برای همه اتفاق بیفتد و من هم در کنار شما بتوانم توان بگیرم.چرا که من نیم من هم نیستم
دوست کوچک شما:امیر
تمام ارسالهایم تجربه گذشته ام است و دیدم نسبت به بهبودی تغییر کرده است و اینها نیست