2014-01-31، 01:58
اولین احساسی که برایم پیش اومده بود که آیا من حق داشتم ویا نداشتم مثل قدیم فکرمیکردم که بازم باید جلب توجه کنم واینکه حالا
بااینهمه رنجی که کشیدم راهنمام چه برخوردی خواهد داشت ولی بعد از بررسی عمیق مسائل گذشته که عمری بامن بود احساس کردم که سبک شدم احساس آرامش بی نظیری به من دست داده بود فکرمیکردم که دوباره متولد شدم این بار خوشحال بودم که بالاخره باکمک خداوند وبشارتی که راهنمام بهم داده بود زخم هامو همه رو باز کردم تمیز کردم و مرهم واقعی برروش گذاشتم احساس ترس جای خودش را به شجاعت داده بود واحساس قربانی جای خودش رو به قبول سهم ونقشم داده بود اونجا بود که برای من پروسه شفا شروع شد و از اون روز نیروی برتر درکنارم هست وهمه جا قبل از اینکه گره ایجاد بشه راه حل میده قشنگترین مرحله این حرکت و شهامت همدردی فردی که راهنمای من بود وازراه دور جملات زیبایی به من میگفت وسعی میکرد این اندوه را گرمی قلبش به عشق تبدیل کند اون روز برای من درزندگیم فراموش نشدنیه از یک طرف راهنمای من نوازشم میکرد واز طرف دیگر خیلی محکم احساس میکردم دوطرف صورتم را دردست گرفته تاسهم ونقشم راببینم اون روز عظمت خداوند و معنویت برنامه را باتمام سلولهای تنم احساس کردم بجاست که از راهنمای عزیزم سپاسگزاری کنم واز خدا براش همیشه بهترینها را آرزو کنم
بااینهمه رنجی که کشیدم راهنمام چه برخوردی خواهد داشت ولی بعد از بررسی عمیق مسائل گذشته که عمری بامن بود احساس کردم که سبک شدم احساس آرامش بی نظیری به من دست داده بود فکرمیکردم که دوباره متولد شدم این بار خوشحال بودم که بالاخره باکمک خداوند وبشارتی که راهنمام بهم داده بود زخم هامو همه رو باز کردم تمیز کردم و مرهم واقعی برروش گذاشتم احساس ترس جای خودش را به شجاعت داده بود واحساس قربانی جای خودش رو به قبول سهم ونقشم داده بود اونجا بود که برای من پروسه شفا شروع شد و از اون روز نیروی برتر درکنارم هست وهمه جا قبل از اینکه گره ایجاد بشه راه حل میده قشنگترین مرحله این حرکت و شهامت همدردی فردی که راهنمای من بود وازراه دور جملات زیبایی به من میگفت وسعی میکرد این اندوه را گرمی قلبش به عشق تبدیل کند اون روز برای من درزندگیم فراموش نشدنیه از یک طرف راهنمای من نوازشم میکرد واز طرف دیگر خیلی محکم احساس میکردم دوطرف صورتم را دردست گرفته تاسهم ونقشم راببینم اون روز عظمت خداوند و معنویت برنامه را باتمام سلولهای تنم احساس کردم بجاست که از راهنمای عزیزم سپاسگزاری کنم واز خدا براش همیشه بهترینها را آرزو کنم
حتی روز " مرگم " هم تفاهم نخواهیم داشت
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه
من اون روز سفید می پوشم
وتو سیاه