2014-06-27، 04:07
من همیشه سعی داشتم که اطرافیانم را کنترل کنم وتمام مسئولیتهای آنها را بعهده بگیرم برای اینکه فکرمیکردم که من فردبهتری از اونها هستم واکر اونها روبه شکلی به شکل ورویه خودم تعییر بدم حتما انسانهای بهتر وموفق تری خواهند شد که اغلب هم باعث سرخوردگی خودم وخشم وعصبانیت آنها نسبت به خودم وخیلی از اوقات اهانتهایی که من متوجه نمیشدم چرا آنها بجای سپاسگزاری به من مرامورد اهانت قرارمیدهند وباعث ناامیدی وسردرگمی خودم می شدم درحقیقت من هیچ زندگی شادی هرگز برای خودم نداشتم چرا که برای خودم زندگی نمیکردم درنتیجه نمی بایستی منتظر نتیجه مطلوبی هم باشم ولی به علت اینکه سلامت اندیشه نداشتم این دور را دائما تکرارمیکردم وهمیشه هم شکست خورده بودم.