انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: شعر زیبا
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6
توچه گفتی سهراب؟قایقی خواهم ساخت...
باکدوم عمردراز؟
نوح اگرکشتی ساخت عمرخودراگذراند،با تبر روز و شبش،
بردرختان افتاد سالیان طول کشید،
عاقبت اماساخت،
پس بگوای سهراب...
شعرنوخواهم ساخت بیخیال قایق...
باکه میگفتی...
تاشقایق هست زندگی باید کرد؟
این سخن یعنی چه؟
باشقایق باشی...زندگی خواهی کرد
ورنه این شعروسخن
یک خیال پوچ است پس اگرمیگفتی...
تاشقایق هست حسرتی باید خورد،
جمله زیباترمیشد
توببخشم سهراب...
که اگردرشعرت،
نکته ای آوردم،
انتقادی کردم بخدا دلگیرم،
ازتمام دنیا،
ازخیال ورویا بخدا
دلگیرم،
بخدامن سیرم،
من جوانی پیرم
زندگی رویانیست
زندگی پردرداست
زندگی نامرداست،زندگی نامرداست
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زادو فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند که موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در ان گوشه چندان غزل می سراید
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر انند کاین مرغ زیبا
کجا عاشقی کرد انجا بمیرد
شب مرگ از بیم انجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی از اغوش دریا بر اید
شبی هم در اغوش دریا بمیرد
تو در یای من بودی اغوش وا کن
که میخواهد این قوی تنها بمیرد


 
[تصویر:  4774-51.jpg]
[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcTiHxxXrBpAxdDhx7ig2QS...p6-g6dPYlW]


 

 
وصيت کرده ام بعد از مرگم ، همراه من دو تا فنجان چاي هم دفن کنند !!!
شايد صحبتهاي من با خدا به درازا کشيد ....
بهر حال دلخوريها کم نيست از بندگانش ....
همانهايي که بي اجازه وارد شدند ، خودخواهانه قضاوت کردند ، بي مقدمه شکستند و بي خداحافظي رفتند !!!!!!!

" سيمين بهبهاني "
من خواستم که خواب و خيال خودم شوی 
رويا شوی اميد محال خودم شوی
لرزيد دستهايم و سرگيجه ام گرفت
آوردمت دليل زوال خودم شوی
يا در دلم شناور يا بر تنم روان 
ماهی و ماه حوض زلال خودم شویهر روز بيشتر به تو نزديک می شوم
چيزی نمانده است که مال خودم شویحالا تو چشمهای منی ابر شو ببار 
تا قطره قطره گريه به حال خودم شویعاشق نمی شوی سر اين شرط بسته ام
نه ... حاضرم ببازم و مال خودم شویمهدی فرجی
ای صمیمی ای دوست
گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی
 
دیدنت " حتی از دور " آب بر آتش دل میپاشد
 
آن قدر تشنه ی دیدار توام
 
که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم
 
دل من لک زده است

 
گرمی دست ترا محتاجم
 
و دل من به نگاهی از دور میسازد
 
ای قدیمی ای خوب
 
تو مرا یاد کنی یا نکنی
 
من به یادت هستم
 من صمیمانه به یادت هستم...

  
شانه ات را دیر آوردی ســرم را بــــاد برد
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
دیــــر کردی نیمـه ی عاشق ترم را باد برد 

بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت
وا نشد بدتر از آن بـــال و پـرم را بـــاد بـرد
تو را گم کرده ام امروز .................و حالا لحظه های من ...............

گرفتار سکوتی سرد و سنگینند .............

و چشمانم .........................

که تا دیروز به عشقت می درخشیدند.............

نمی دانی چه غمگینند ................. چراغ روشن شب بود ...................

برایم چشمهای تو...................نمی دانم چه خواهد شد.....................

پر از دلشوره ام ..............بیتاب و دلگیرم .................

کجا ماندی...............
درد دل مجنون با خدا 
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
زندگي  بافتن يک قالي است 
نه همان نقش و نگاري که خودت ميخواهي
نقشه از قبل مشخص شده است 
تو در اين بين
فقط ميبافي
نقشه را خوب ببين خوب بباف 
نکند آخر کار
قالي بافته ات را نخرند !!!!!!!!!
دلم جراتش قطره ای بیش نیست
 
تو ای عشق او را به دریا ببر 
 بگذارید اگر هم نه بهاری، باشم 
شاعر سوخته گلهای سحاری باشم
 
می توانم که خودم را بسرایم  هرچند،
نتوانم که همانند قناری باشم 

معنی پیر شدن ماندن مردابی نیست 
 پیرم، اما بگذارید که جاری باشم
 
کاری از پیش نبردم همه عمر ولی
شاید این لحظه ی نایافته، کاری باشم
 
همچنان طاقت فرسوده شدن با من نیست 
نپسندیدی، که در لحظه شماری باشم
 
همه درد من اینست که می پندارم 
دیگر ای دوست من، دوست نداری باشم.    

 
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6