فاصله بین مشکل و حل آن
یک زانو زدن است،
اما نه در برابر مشکل
بلکه در برابر خدا…
بنده ای به خدا گفت: اگر سرنوشت مرا نوشته ای چرا دعا کنم؟ خدا گفت: شاید نوشته باشم هر چه دعا کند...!!!
خدایا !
کمکم کن.
پیمانی را که در طوفان با تو بستم
در آرامش فراموش نکنم ... آمین
خدایا لذت بندگی ات را از من نگیر.
خدایا - ظرف وجودمان را چنان از حضور خودت سرشار کن که جایی برای غیر نماند.
خدایـــــــــــــا ...!
اگه یه روز فراموش کردم خدای ِ بزرگـــــــــــــی دارم ...
تو فرامـــــــــــــوش نکن که بنده کوچیکـــــــــــــی داری ...
با نوازشی و یا شاید تلنگری آرام
وجودت را ،همراهیت را ، مهربانی و بزرگی ات را برایم یاداوری کن.....
بر خاکی نشسته بودم ؛
که خدا آمد و کنارم نشست !
گفت : مگر کودک شده ای !؟
که با خاک بازی میکنی !
گفتم : نه ! ولی . . .
از بازی آدمهایت خسته شده ام ! . . .
همان هایی که حس می کنند هنوز خاکم ! . . .
و روح تو در من دَمیده نشده ! . . .
من با این خاک بازی میکنم ،
تا آدمهایت را بازی ندهم !
خدا خندید ! . . .
پرسیدم خدایا ؛
چرا از آتش نیستم !؟
تا هرکه قصد بازی داشت را بسوزانم !خدا امّـا ساکت بود !
گویا از من دلخور شده بود ! گفت :تو را از خاک آفریدم
تا بسازی ! . . . نه بسوزانی ! . . .تو را از خاک ازعنصری برتر ساختم . . .از خاک ساختم
که با آب گـِل شوی و زندگی ببخشی . . .از خاک که اگر آتشت بزنن ! . . .
بازهم زندگی میکنی و پخته تر میشوی . . .باخاک ساختمت تا همراه باد برقصی . . .تو را ازخاک ساختم
تا اگر هزار بار آتش و آب و باد تو را بازی داد ! . . .
تو برخیزی ! . . .
سر برآوری ! . . .
در قلبت دانهٔ عشق بکاری ! . . .
و رشد دهی و از میوهٔ شیرینش لذت ببری ! . . .تو از خاکی ! . . .
پس به خاکی بودنت ببال . . .
و من هیچ نداشتم !
برای گفتن به خدا ! . .
(((( خدایا ))))) وقتی تو پشتمی...
مهم نیست - - - - کیا - - - - جلوم هستن!!!
خدایا !
خدایا !گهواره ام را تاب بده
این روزها ناآرام شده ام
بوسه بارانم کن
و تبسمی از سر شوق ...
پیشانی دنیا بلند است !!!
موهایم را بباف که دلم برای دستانت تنگ است
آه خدایا ....
تاب بده گهواره ام ٬ زمین را
آرام و قرار ندارم
تاب بده گهواره ام را
آرامم کن ....!!!!