انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: دلنوشته
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46
ﮔﺎﻫﯽ ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺳﺎﺩﻩ ﻣﺎﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ﻭ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ

ﻣﯿﻔﻬﻤﯿﻢ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ !
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮐﻤﮏ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺭﺩﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ
ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﯽ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﻢ !
ﻣﺸﮑﻼﺗﻢ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮ ﺗﺎ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺑﺮ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﺷﺎﻫﺪﯼ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﺘﺮﯾﻦ ﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ !
" ﺁﻣﯿﻦ
زنده به امید عشق

در قفس زندگی
زنده نباشد کسی
در قفس بندگی
بنده عشقت بمان
بنده نباش بهر کس
بندگی چون بردگیست
عشق..در آزادگیست
ح افشار
Heart
ﺻﺪﺍﯼ ﺁﺏ
ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭﯾﺎ
ﺻﺪﺍﯼ ﺳﺎﺣﻞ ...
ﻣﻮﺝ ﻫﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻫﻮﻭﻭﻭﯼِ ﺳﮑﻮﺕ ....
ﺳﻔﯿﺪﯼ ﻣﻮﺝ
ﻟﻤﺲِ ﺗﻦ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﻪﺀ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺗﺎ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎ
ﺻﺪﻑ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎ ﭼﻮﻥ ﻏﺮﻭﺭ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ
ﺍﺑﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﻨﺖ ﺑﺨﺶ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
...
ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﻡ
ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺑﻪ ﻏﺮﻭﺭ
ﺑﻪ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺑﻪ ﺳﮑﻮﺕ
ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﺧﻠﻮﺕِ ﭘﺮ ﻣﻌﻨﯽ
ﭼــــﺸﻢ ﺩﺭ ﭼﺸــــﻢ ﺩﺭﯾــــــﺎ . ....... . . . . . . . . . .

* ﺣﺴﯿﻦ پیردهقان *
از روزگار پرسیدم
 با آنهایی که با زندگی و احساساتم بازی کردند چه کنم؟  
گفت :  
آنها را به من واگذار کن که چرخ روزگار، بالا و پایین بسیار دارد
چهار شمع به آرامی می سوختند. در محیط آرام و لطیف و بیصدا. اولی گفت: من صلح هستم!دیگر هیچکس نمی تواند مرا روشن نگهدارد معتقدم که بزودی خاموش خواهم شد. همین را گفت و شعله اش بسرعت کم شد و کاملا“ خاموش شد. دومی گفت: من ایمان هستم!اغلب مردم دیگر نیازی به بودن من حس نمی کنند از اینرو دیگر دلیلی ندارد بیش از این روشن بمانم نسیمی به آرامی وزید و آن را خاموش کرد. شمع سوم با اندوه گفت: من عشق هستم!من آنقدرقوی نیستم که بتوانم روشن بمانم.مردم مرا کنارگذاشته اند و اهمیت مرا نمی دانند.ح
تی فراموش کرده اند چگونه به نزدیکترین کسانشان عشق بورزند.و بیش از این صبر نکرد و خاموش شد. ناگهان....کودکی وارد اتاق شد و دید یک شمع بیشتر روشن نیست وباقی خاموشند.”چرا شما هانمی سوزید؟قرار بود شما تا آخردنیا روشن بمانید“کودک این را گفت و شروع به گریه کردن. دراین حین شمع چهارم گفت:”نترس تازمانیکه من روشنم ما می توانیم شمعهای دیگر راروشن کنیم."چون من امیدم"کودک با چشمانی درخشان شمع امید را برداشت و با آن شمعهای دیگر را روشن کرد .شعله های امیدتان هيچگاه خاموش نگردد.زندگیتان. سرشار از امید
 
ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺩﻟﺖ ﺍﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺩﻧﯿﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ؟؟؟ ♡
ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﮕﯽ ﺑﺎﺑﺎﺍﺍﺍﺍ ﺩﺳﺖ ﺍﺯﺳﺮﻡ
ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻦ ... 
ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﻣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ...
ﺩﻧﯿﺎﺗﻮﻥ ﻣﺎﻝﺧﻮﺩﺗﻮﻥ ... 
ﻓﻘﻂ ﺑﺬﺍﺭﯾﻦ ﺗﻮﺣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ؟؟؟ ♡
ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺷﯽ ... 
ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺷﯽﻭﻫﻨﺪﺯﻓﺮﯾﺖ ﻭﺧﻮﺩﮐﺎﺭﺕ ﻭﯾﻪ ﮐﺎﻏﺬ .... ♡
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺩﻟﺖ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺗﻤﻮﻡ ﺩﺍﺭﺍﯾﯿﺖ ﺍﺯ
ﺩﻧﯿﺎﻫﻤﯿﻦ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﭼﯿﺰ ﺑﺎﺷﻪ؟؟ ♡
ﺗﺎﺣﺎﻻ ﺷﺪﻩ ﺑﺸﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺯﺍﻧﻮﻫﺎﺗﻮ ﺑﻐﻞﮐﻨﯽ ...
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺗﻮ ﺑﺎﺧﻮﺩﺕ ﻣﺮﻭﺭ ﮐﻨﯽ 
ﻭﺑﺎﺧﻮﺩﺕﺑﮕﯽ : ﯾﻌﻨﯽ ﺩﻣﺖ ﮔﺮﻡ ﺩﻧﯿﺎ ...
ﻗﺸﻨﮓ ﻭﯾﺮﻭﻧﻢﮐﺮﺩﯼ ... 
ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﺨﻮﺭﺩ ... ♡... 
 
 آنقدر ذهنم را درگیر خودت کرده ای ...
 
 که دیگر حتی نمیتوانم مضمون تازه ای پیدا کنم
 
 حالا حق میدهی
 
 در شعرهایم
 
 به همین سادگی بگویم
 
 " دوستت دارم " ؟
غربت را نبايد درالفباي شهرغريب جستجو کرد.
همين که عزيزت نگاهش را به طرف ديگري کرد، تو غريبي
دیدی که سخت نیست تنها بدون من ،!
دیدی صبح میشود شبها بدون من !
این نبض زندگی بی وقفه میزند !
فرقی نمیکند ... با من ... بدون من ... !
دیروز گرچه سخت...
امروز هم گذشت...
طوری نمیشود...
فردا بدون من...
 
خدایا تو را سپاس گذارم به خاطر عظمت وبزرگیت وبه خاطر محبت بخاطر کمک هایت بخاطر این که من به تو پناه اوردم وتو پناه گاهم شدی من من از تو هر خواستم به من دادی خدا
یا قدرت که من در دعا کردن دیدم در هیچ چیز دیگری ندیدم همیشه دست به دعا برمیداشتم ومناجات تو را میگردم خدا از این که دعای مرا شنیدی ومناجات مرا قبول کردی از تو سپاس گذارم خدایا انقدر خوشحالم که زبانم توانایئ گفتن ندارم تو بر من ثابت ساختی که خدای واقعی تو نه دیگران وباز هم میگویم سپاس گذارم آمین
 
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46