انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: دلنوشته
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46
تـــــا تــــو رفتـی همـــــه گفتنـــد:

" از دل بـــــرود هر آنکه از دیــــده برفت "

و بـــــــه نابـــاوری و غصــــــــه ی مــن خندیــدنــد . .

آه ای  رفتـــــــــه 
سفـــــــر

کــــــــه دگـــــــــر باز نخواهــــــــی برگشـــت

کـــــــــاش مــــی آمــــــــدی و می دیــــــــدی

کـــــه در این عرصه دنیای بــــــــزرگ

چــــــــه غـــــــم آلوده جدایی هایــــــــی ست

و بــــــــدانی کـــــــــه . . .

از دل نـــــــــرود هر آنــــــــکه از دیـــــــــده برفت . . .
بیا تــــــــــــــــــــــــمامش کنیم....


همه چــــــــــــــــــــــــــــیز را....

که نه من ســـــــــــــــــــــــــد راه تو باشم و نه تو مجبور به ماندن....

نگران نباشـــــــــــــــــــــــــــــــ....



قول میدهم کســـــــــــــــــــــــــــــی جای تو را نمیگیرد...

اما فراموشـــــــــــــــــــــــــــــــــــم کن.....

بخند... تو که مقـــــــــــــــــــــــــــــصر نبودی...

من این بازی را شــــــــــــــــــروع کردم... خودم هم تمامــــــــــش میکنم...

میــــــــــــــــــــــــــــــــدانی؟؟؟؟؟؟؟؟

گاهی نرسیدن زیباترین پایان یک عاشــــــــــــــــــــــــــقانه است....

بیا به هم نرسیـــــــــــــــــــــم....
بالاخره خواهی فهميد ...
به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی اونی که زود ميرنجه زود ميره، زود هم برميگرده. ولی اونيکه دير ميرنجه دير ميره، اما ديگه برنميگرده ...
به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی رنج را نبايد امتداد داد بايد مثل يک چاقو که چيزها را ميبره و از ميانشون ميگذره از بعضی آدمها بگذری و برای هميشه قائله رنج آور را تمام کنی.
به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی بزرگ‌ترين مصيبت برای يک انسان اينه که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته‌باشه نه شعور لازم برای خاموش ماندن.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی مهم نيست که چه اندازه می بخشيم بلکه مهم اينه که در بخشايش ما چه مقدار عشق وجود داره.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی شايد کسی که روزی با تو خنديده رو از ياد ببری، اما هرگز اونی رو که با تو اشک ريخته، فراموش نکنی.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی توانايی عشق ورزيدن؛ بزرگ‌ترين هنر دنياست.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی از درد های کوچيکه که آدم می ناله؛ ولی وقتی ضربه سهمگين باشه، لال می شه.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی اگر بتونی ديگری را همونطور که هست بپذيری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو کاملا واقعيه.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی هميشه وقتی گريه می کنی اونی که آرومت ميکنه دوستت داره اما اونی که با تو گريه ميکنه عاشقته.به يکجايی از زندگی که رسيدی، می فهمی کسی که دوستت داره، همش نگرانته. به خاطر همين بيشتر از اينکهبگه دوستت دارم ميگه مواظب خودت باش.
ﮔﻮﺵ ﮐﻦ !!! ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻭﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ... ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﺷﺐ، ﺩﯾﺮ ﻭﻗﺖ ﺍﺳﺖ !!! ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ
ﮐﻮﭼﮏ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﻣﺤﺮﻭﻣﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺯﻭﺩ ﺧﻮﺍﺑﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺷﺎﯾﺪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ
ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﻭﺣﺸﺖ ﺑﮑﺎﺭﺗﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺁﻧﻄﺮﻑ ﺗﺮ ... ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﺎﻡ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ
" ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ " ﺷﻮﺩ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ۳۰۰ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﻥ ﭘﻬﻠﻮ ﺗﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺎﮔﺰﯾﺮﯼ ﻗﻠﮏ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺳﻌﯿﺪ ﻣﯽ
ﺷﮑﻨﺪ ... ﮐﻪ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﻫﺮﺁﻟﻮﺩ ﻧﺎﻥ ﺑﺨﺮﺩ ...ﻧﺎﻥ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺁﻥ ﺳﻌﯿﺪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ... ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ؟؟؟
ﺻﺪﺍﯼ ﻣﭽﺎﻟﮕﯽ ﺟﺴﻤﯽ ﻣﺴﺘﻬﻠﮏ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺍﻓﯿﻮﻧﺶ ﺣﺘﯽ، ﺁﺷﯿﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺭﺍ ﺗﻬﺪﯾﺪ
ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﮔﻬﺎﻧﮕﯽ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ... ﻣﯽ ﺷﻨﻮﯼ؟ ﻓﺮﺩﺍ ﺟﺴﻢ ﻫﺎﯼ ﺑﯽ ﺳﺮﭘﺮﺳﺖ ﮐﺎﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ
ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺳﮑﻪ ﺍﯼ ، ﻣﺤﺒﺖ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻋﺎ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﯽ ﺑﺎﺭﯾﮏ ﺩﺭ ﺯﯾﺮﺯﻣﯿﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻪ ﺯﻧﯽ ﺁﺳﺎﯾﺶ
ﺍﻧﺪﺍﻣﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺿﺮﺑﺖ ﺷﻼﻕ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﯽ ﻫﻮﯾﺖ - ﮐﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﻫﻤﺴﺮ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ- ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻣﯽ
ﺧﻮﺍﻫﺪ ... ﺁﻥ ﻫﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺒﯽ ...
ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻮﻕ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ... ﺑﻮﻕ ﻣﻤﺘﺪ ﺁﮊﯾﺮ ﺧﻄﺮ ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺑﻌﺎﺩ ﺫﻫﻨﻢ ... ﻭ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ؟ﻧﻤﯽ
ﺩﺍﻧﻢ ﻓﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﮐﺪﺍﻡ ﺳﻮ؟
ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ... ﺻﺪﺍﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺟﺴﻢ ﺑﯽ ﺣﺴﻢ ... ﺻﺪﺍﯼ ﻃﻨﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺻﺒﻮﺭ
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺁﻏﻮﺷﯽ ﺍﯼ ﺗﻨﮓ ﺑﺎ ﻣﻦ ... ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﮐﻠﻤﻪ، ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯽ ﺯﺍﯾﺪ ... ﭼﻘﺪﺭ
ﻣﻦ ﺩﻭﺭﻡ ﺍﺯ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ... ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺩﻭﺭﯾﻢ ...
ﮐﻤﯽ ﮐﻪ ﺩﻗﯿﻖ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺻﺪﺍﯼ ﻓﺮﺳﻮﺩﮔﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺍﺯ ﻣﻐﺰﻡ ... ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻮﺭﯾﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻣﯽ
ﺟﻮﻧﺪ ﺍﺳﺘﻌﺪﺍﺩﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ... ﺣﺲ ﭘﻮﮐﯽ ﺩﺍﺭﻡ ... ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﺮﮐﺲ ﻫﺎ ﻫﻢ ﺟﺴﺎﺭﺕ ﺁﺯﺍﺭﻡ ﺭﺍ
ﺑﯿﺎﺑﻨﺪ ...
ﯾﻌﻨﯽ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺑﻮﯼ ﮐﻬﻨﮕﯽ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﺳﺘﻬﻼﮎ ﺟﺴﻤﻢ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ؟
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ...ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
...
...
...
...
...
...
...
...
ﻋﺠﯿﺐ، ﺣﺲ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻡ ...
ﺑﺮﻭﻡ ﮐﻤﯽ ﻗﺮﺹ ﺑﺨﻮﺭﻡ
 
دور از انصاف است
 دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی،
و آنقدر بزرگ باشد  که نتوانی آن کس را که دلت می خواهد حتی یک بار ببینی !!!
دروود بر شما دوستان محترم...
درود بر قلبهایی که جز دوست داشتن چیزی نیاموخته اند
درود بر روح های پاکی که جز سادگی قالب دیگری ندارند
درود بر تن هایی که محبت لباس آنهاست و صداقت زینتشان
درود بر مهر و تواضع آدمی که بالاترین سرمایه اوست
درووود دوست خوبم... پگاهت پر از عشق و انرژی مثبت
می توانید درک کنید
آدمی که روز و شب
آرزوی رسیدن به کسی را دارد
که هر روز و شب
جلوی چشمانش است
و نمی تواند به او دست یابد
چه حسی دارد آن آدم ؟
مارگارت آتوود
 
   دلم به بهانه ي نديدنت گريست !!!!..

 بگذار بگريد و بداند ، هر آنچه كه ميخواهد هميشه نيست !!!...
زیبایی ، نخستین اشارت خداوند است
هر جا یك زیبایی را دیدی
یادت باشد که بر روی زمین مقدس هستی
در چهرۀ انسان
در چشمان یک کودک
در یک نیلوفر آبی
یا در بال های پرنده ای در پرواز
در رنگین کمان
درقطره های باران و دانه های برف
یادر تخته سنگی خاموش
هر جا یك زیبایی را دیدی
به خاطر داشته باش
خدا نزدیک است
. صبح امروزکسی گفت به من:
تو چقدر تنهایی !
گفتمش در پاسخ :
تو چقدر حساسی ؛
تن من گر تنهاست،
دل من با دلهاست،
دوستانی دارم
بهتر از برگ درخت
که دعایم گویند و دعاشان گویم،
یادشان دردل من ،
قلبشان منزل من...!
صافى آب مرا يادتو انداخت،رفيق!
تو دلت سبز،
لبت سرخ،
چراغت روشن!
چرخ روزيت هميشه چرخان!
نفست داغ،
تنت گرم،
دعايت با من!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46