انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: یک دنیا حرف نا گفتنی!!!
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6
درخت ِ مجروح
به عطر خويشم درميپيچد.
اى هذيان ِ دلپذير كه ستاره ‏گان را به سرگيجه ميكشى!
شعله‏ يى
دود ِ لالايى ِ رؤياها را اغوا مي‏كند،
دلم بيدار مي‏نشيند گرچه خود در خواب‏ ام
خورشیدم و شهاب ققبولم نمی کند ...!! 
 سیمرغم و عقاب قبولم نمی کند ....!!

عریان تر زشیشه و مطلوب سنگسار ....
این شهر بی نقاب قبولم نمی کند ...

ای روح بیقرار ، چه با طالعت گذشت ؟ ...
عکسی شدم که قاب قبولم نمی کند ...!!

این چندمین شب است که بیدار مانده ام ....
آن گونه ام ، که خواب قبولم نمی کند ....

بی تاب از تو گفتم : آوخ که قرنهاست ...
آن لحظه های ناب قبولم نمی کند ....

گفتم که با خیال ، دلی خوش کنم ،!! ولی ...
با این عطش ، سراب قبولم نمی کند ...

بی سایه تر زخویش ، حضوری ندیده ام ....
حق دارد ، آفتاب قبولم نمی کند ....

"محمد علی بهمنی"

 
 مثل موج گسسته از ساحل سفر از اين كرانه بايد كرد*گاه از کوچه های تنهایی گذری عاشقانه باید کرد  
روی آیینه به خطی زیبا
 
 
با همان رژ که به روی یقه ات جا انداخت !
 
می نویسم فردا
 
که ترا دوست ندارم دیگر
 
تا که یادم نرود
 
این قرارم با خود
 
که ز تو دل بکنم از فردا
 
تا دوباره به هوایت نکنم
 
زلف را عطر افشان
 
آه ...راستی بالشتت
 
برده موهای مرا از یادش ؟
 
یا هنوز....؟؟
 
 
صبح فردا که رسید
 
روی شصتم خطی
 
می کشم با خودکار
 
تا که یادم نرود
 
که ترا دوست ندارم اینبار
 
کاش یادم نرود....
 
 
وای از این جمله سخت
 
"که ترا دوست ندارم دیگر"
 
 
داغ این حرف چه سوزی به دلم می ریزد
 
وای....اما اینها
 
همه مال فرداست....
 
امشبم را تا صبح
 
عاشقت می مانم
 
مثل دیشب و همه شبهایی
 
که یه یاد تو گذشت
 
دوستت دارم را زیر لب می خوانم
 
اشکها می ریزم
 
شعرها می خوانم
 
صبح فردا که رسید
 
بقچه یاد تو را
 
می سپارم به همان طاقچه دور که دستم نرسد
 
که هوایت نکنم
 
 
آری اینها همه مال فرداست
 
...
 
بعد این فرداها
 
می رسد روزی که
 
بی خبر از تو پیامی برسد
 
بنویسی تو در آن
 
" صبح را با شب گیسوی تو می آغازم "
 
و دوباره ضربان دل من تند شود . . .
 
و بپرسم از خویش
 
من که را دوست ندارم دیگر ؟؟
 
اصلا این ضربدر و این خطها یعنی چه ؟؟؟؟
 
نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت
که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت
تحمل گفتی و من هم که کردم سال‌ها اما
چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت
چو بلبل نغمه‌خوانم تا تو چون گل پاکدامانی
حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت
تمنای وصالم نیست عشق من بگیر از من
به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت
امید خسته‌ام تا چند گیرد با اجل کشتی
بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت
چه شبهائی که چون سایه خزیدم پای قصر تو
به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت
دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست
امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت
به شعرت "شهریارا" بیدلان تا عشق میورزند
نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت
 
چه باشد عاشقی؟خود را به غمها مبتلا کردن
به صد خون جگر بیگانه ای را آشنا کردن
چه حاصل زینهمه افسانه ی مهر و وفا یارب
چو نتوان در دل سنگین او یک ذره جا کردن
اگر صد سال افتم چون گدایان بر سر راهش
هم او دشنام خواهد داد و من خواهم دعا کردن
من و دردی بروی درد و داغی بر سر راهی
که بی دردی بود در عشق تدبیر دوا کردن
به جای قطره گوهر در کنارم ریختی دیده
اگر ممکن شدی از گریه تغییر قضا کردن
"فغانی" کمترین بازیست در عشق نکو رویان
جفا از بیوفایان دیدن و نامش وفا کردن
آمدی و بیت وحی از مقدمت پر نور و زیباتر شده
پُر فضا بار ِ دگر از رشحه های سوره ی کوثر شده
شور و شادی کار پیغمبر شده
مرحبا،قنداقه ات چون مصحفی جلوه بر آغوش ِ خوش ِ مادر شده
آمدی و فاتح خیبر یل بدر و حنین و حجت داور،علی بن ابیطالب،
امیر ِ مؤمنان
صاحب ِ دختر شده
ای به آسمان ِ عشق چون کوکب
عمه ی سادات یا زینب...
 
ای تمام ِ هستی من نذر نور نام تو
مرغ دل پر میزند بر بام ِ تو
معجزات عیسَوی هم هست فیض عام ِ تو
طائران ِ عرش ِ دلها در حریم ِ عشق،دربند و اسیر دام ِ تو
وَحش ِ صحرا رام ِ تو
ساقی رحمت به دستش جام ِ تو
ای نام ِ خوشت تجلّی ِ یا رب
عمه ی سادات یا زینب...
 
ای همیشه مکتب و راه و طریقت،مکتب و راه ِ خدایی
کعبه ای،رُکنی،مقامی،زمزمی،بیتی،صفایی
نور چشم مصطفایی،آبروی مرتضایی
ثانی خیر النسایی،تو عزیز مجتبایی
هستی و دار و ندار ِ آفتاب ِ نینوایی
تو پس از عباس یا زینب علمدار ِ قیام ِ بی نظیر ِ کربلایی
ما تمام ِ فخرمان از محضرت باشد گدایی
ای نگار هل اتایی
حسین خورشید و تو چون کوکب
عمه ی سادات یا زینب...
اومده فخر ِ دو جهان،تجلی ِ یارب
کوثر ِ زهرا و علی،عصمت ِ خدا زینب
یا زینبا،به فدای تو جون و تنم
یا زینبا خاک ِ سر ِ کوی تو منم،یا زینبا همیشه ز ِ تو دم میزنم،یا زینب
یا زینب،ای عزیز ِ فاطمه،سیدتی...
 
مظهر ِ ایثار و شرف،نور عالمینی تو
جلوه ی صبر و عزّت ِ حسن و حسینی تو
جان ِ علسی،به آل ِ نبی نور دو عین
دعای تو یار ِ اُمّت ِ پیر ِ خمین
هر تَپش ِ وجود ِ تو شد ذکر حسین،یا زینب
یا زینب،ای عزیز ِ فاطمه،سیدتی...
 
آرزومه من که همیشه از شما میخونم
به راه ِ دفاع از حرمِت،فدایی بشه جونم
سعادته،جون دادن ِ در راه ِ شما
شهادته،آرزوی قلب ِ نوکرا
با یا حسین،همگی میریم کرببلا،یا زینب
یا زینب،ای عزیز ِ فاطمه،سیدتی...
 
بانوی مهر و وفا/نور و قدر هل اتی
ای فدای راه تو/هستی ما جان ما
زینبا زینبا زینبا یا زینبا...
 
ای شکوهت جلوه ی/حُسن ِ الله الصّمد
صبر و ایثار و حجاب/بر تو نازد تا ابد
زینبا زینبا زینبا یا زینبا...
 
هستی ای نور دو عین/یکه تاز عالمین
زنده مانده مکتب از/صبر تو،خون حسین
زینبا زینبا زینبا یا زینبا...
 
عالمی نورانی از/ذکر یا رب یا ربت
جان به قربان تو و/نافله های شبت
زینبا زینبا زینبا یا زینبا...
 
قبله ی دلها تویی/شافع عقبی تویی
نور چشم حیدر و/حضرت زهرا تویی
زینبا زینبا زینبا یا زینبا...
 
بر گدایان ِ درت/از کرامت کن دعا
تا شود روزیشان/دسته جمعی کربلا
مشتاقي و صبوري از حد گذشت يارا
گر تو شکيب داري طاقت نماند ما را
باري به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گيرد بر بندگان حضرت
حکمش رسد وليکن حدي بود جفا را
من بي تو زندگاني خود را نمي‌پسندم
کسايشي نباشد بي دوستان بقا را
چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد
آب از دو چشم دادن بر خاک من گيا را
حال نيازمندي در وصف مي‌نيايد
آن گه که بازگردي گوييم ماجرا را
بازآ و جان شيرين از من ستان به خدمت
ديگر چه برگ باشد درويش بي‌نوا را
يا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبيند ديدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرويان
وقعيست اي برادر نه زهد پارسا را
اي کاش برفتادي برقع ز روي ليلي
تا مدعي نماندي مجنون مبتلا را
سعدي قلم به سختي رفتست و نيکبختي
پس هر چه پيشت آيد گردن بنه قضا را
دل وحشت زده در سينه من مي‌لرزيد
دست من ضربه به ديوار زندان كوبيد
آي همسايه زنداني من
ضربه‌ي دست مرا پاسخ گوي
ضربه دست مرا پاسخ نيست
 
تا به كي بايد تنها تنها
وندر اين زندان زيست
ضربه هر چند به ديوار فرو كوبيدم
پاسخي نشنيدم
 
سال ها رفت كه من
كرده‌ام با غم تنهايي خو
ديگر از پاسخ خود نوميدم
 
راستي هان
چه صدايي آمد؟
ضربه‌اي كوفت به ديواره زندان، دستي؟
ضربه مي‌كوبد همسايه زنداني من
پاسخي مي‌جويد
ديده را مي‌بندم
در دل از وحشت تنهايي او مي‌خندم !!
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6